بانــــوی بی قرار

دوستـــم داشته باش اندکی ولی طولانی!

بانــــوی بی قرار

دوستـــم داشته باش اندکی ولی طولانی!

دلم هوای گریه داره اونم بدجور

    دلم

     یه شونه می خواد واسه یه دل سیر گریه

      دوتا دستم می خواد  که سفت بغلم کنه

       بعد یواش بزنه پشتم و بهم بگه که :

       هی من باهاتم!!!!!! 

         میشه جورش کنی؟؟؟؟ 

  

این روزایه حس وحال خاصی دارم..................که   اصلادوسشون ندارم  

 

 

                                                   

نظرات 34 + ارسال نظر
خانومی مطلقه موفرفری دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:57 ب.ظ http://manmarjanam.persianblog.ir

وای یادم رفت خصوصی نبود!!! تو رو خدا زود پاکش کن تا شمارم پخش نشده!!

رضا ساتیار دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:00 ب.ظ http://www.satiyar-reza.blogfa.com

سلام
امی جان خوبی؟
ببخشید وقتم کمه به خاطر همین دیر به دیر سر می زنم
البته شما که تحویل نمی گیری
مطلب جدیدت قشنگه
موفق باشی
بای

رضا ساتیار دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:13 ب.ظ http://www.satiyar-reza.blogfa.com

اپمممممممممممممممممممممممممممممممم

محمد tOxIc دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:19 ب.ظ http://www.toxic.persianblog.ir

نبینم ناراحت باشی آمی! چی شده؟ یکم قوی باش! نذار مشکلات خوردت کنه!‌
قوی باش

سهراب دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:09 ب.ظ http://aabrang.persianblog.ir/

امید وارم حس و حالی بهت دست بده که دوستش داشته باشی...مثلا اینجوری

بلوط دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:48 ب.ظ

سلام مهربون
پیشنهاد میدم دنبال احساسی باشی که از این حس خارجت کنه من هر وقت دلگیر میشم شعر میخونم اینقدر که ...... گاهی غمم بزرگ تر میشه گاهی هم آروم میشم... به قول معروف یا رومی روم یا زنگی زنگ
برقرار باشی

(((پیشنهاد بی شرمانه))) دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:36 ب.ظ http://hani1917.blogfa.com

وای ...چه احساس نابی ...چه دل تنگی.............

سعیده دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:28 ب.ظ http://basaeideh.blogfa.com

یه شونه می خوام واسه یه دل سیر گریه

با آرزوی دلی شاد

امیر دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:30 ب.ظ http://amirvashani.blogfa.com

سلام[لبخند]
وبلاگ بن بست به روز شده است و منتظر نظر شماست[گل]

د ی ا ر سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:14 ب.ظ http://diarkhaamoush.persianblog.ir

هیچ دستی وهیچ اغوشی به گرمی اغوش خدا نیست کمی توجه کن گرماشو روی پوستت حس میکنی تکیه کن بهش...
اسمان دلت افتابی و امید بر این که مژه هایت هیچ وقت بارانی نباشد
موفق باشید

د ی ا ر سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:25 ب.ظ http://diarkhaamoush.persianblog.ir

زنی را می شناسم من
که در یک گوشه ی خانه
میان شستن و پختن
درون آشپزخانه
سرود عشق می خواند
نگاهش ساده و تنهاست
صدایش خسته و محزون
امیدش در ته فرداست

زنی را می شناسم من
که می گوید پشیمان است
چرا دل را به او بسته
کجا او لایق آنست

زنی هم زیر لب گوید
گریزانم از این خانه
ولی از خود چنین
پرسد
چه کس موهای طفلم را
پس از من می زند شانه؟

زنی آبستن درد است
زنی نوزاد غم دارد


زنی را با تار تنهایی
لباس تور می بافد زنی در کنج تاریکی
نماز نور می خواند

زنی خو کرده با زنجیر
زنی مانوس با زندان
تمام سهم او اینست
نگاه سرد زندانبان

زنی را می شناسم من....


زنی را می شناسم من....
که می میرد ز یک تحقیر
ولی آواز می خواند
که این است بازی تقدیر

زنی با فقر می سازد
زنی با اشک می خوابد
زنی با حسرت و حیرت
گناهش را نمی داند

زنی واریس پایش را
زنی درد نهانش را
ز مردم می کند مخفی
که
یک باره نگویندش
چه بد بختی چه بد بختی

زنی را می شناسم من
که شعرش بوی غم دارد
ولی می خندد و گوید
که دنیا پیچ و خم دارد

زنی را می شناسم من
که هر شب کودکانش را
به شعر و قصه می خواند
اگر چه درد جانکاهی
درون سینه اش دارد

زنی می ترسد از رفتن
که او شمعی ست در خانه
اگر بیرون رود از در
چه تاریک است این خانه

زنی شرمنده از کودک
کنار سفره ی خالی
که ای طفلم بخواب امشب
بخواب آری
و من تکرار خواهم کرد
سرود لایی لالایی

زنی را می شناسم من
که رنگ دامنش زرد است
شب و روزش شده گریه
که او نازای پردرد است

زنی
را می شناسم من
که نای رفتنش رفته
قدم هایش همه خسته
دلش در زیر پاهایش
زند فریاد که بسه


زنی را می شناسم من
که با شیطان نفس خود
هزاران بار جنگیده
و چون فاتح شده آخر
به بدنامی بد کاران
تمسخر وار خندیده

زنی آواز می خواند
زنی خاموش می ماند
زنی حتی شبانگاهان
میان کوچه می ماند

زنی در کار چون مرد است
به دستش تاول درد است
ز بس که رنج و غم دارد
فراموشش شده دیگر
جنینی در شکم دارد

زنی در بستر مرگ است
زنی نزدیکی مرگ است

سراغش را که می گیرد
نمی دانم؟
شبی در بستری کوچک
زنی آهسته می میرد

زنی هم
انتقامش را
ز مردی هرزه می گیرد
زنی را می شناسم من
زنی را....

«سیمین بهبهانی»

نیما سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:13 ب.ظ http://1985boys.blogfa.com

سلاممم.نیستی؟؟؟منم نمی دانم چرا همه یه جوری شدند؟؟؟!!!نبینم ناراحتی؟
زندگی همچون بادکنکی است که همیشه ترس از ترکیدن آن،لذت داشتنش را از بین می برد.[گل]

مامان مطلقه موفرفری چهارشنبه 12 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:22 ق.ظ http://manmarjanam.persianblog.ir

من اسممو از خانومی به مامان مطلقه مو فرفری تغییر دادم. میدونی امی من این آغوشو که ازش نوشتی پیداش کردم اما فاصله من تا اون خیلی خیلی زیاده.. من کجا و اون کجا!!! این بیتر دلمو می سوزونه..

موفق می شی پیداش می شه عزیزم

آدمک چهارشنبه 12 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:02 ب.ظ http://adamaka.blogsky.com

همیشه در خوابهایم می آیی !
در بیداری چه اشکالی داشت ؟

مطهر**** چهارشنبه 12 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:42 ب.ظ

سلام دارم از توی یه کافی نت با هات صحبت می کنم
ممنونم از اینکه خبرم کردی خوش حال شدم ممنونم ازت راستی باور کن که مدت ۲هفته بیشتره که به اینتر نت سر نزدم
باور کن که منم یه حس و حال غریبی دارم که مانع درس خوندنم می شه ای کاش این حس و حال نابود می شد

مهدی چهارشنبه 12 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:09 ب.ظ http://montazerm.mihanblog.com

آخرین شعر مرا قاب کن و پشت نگاهت بگذار
تا که تنهاییت از دیدن آن جا بخورد
و بداند که دل من با توست
در همین یک قدمی
.........................................................
ای قصر دل افروز ‌‌‌‌که منزلگه انسی
یا رب مکناد آفت ایام خرابت
.........................................................
اینم واسه این که یه ذره بخندی:
یه روز یه فیله صاحبشو لخت میبینه؛
میخنده میگه: تو چجوری با این آب میخوری؟

مهدی چهارشنبه 12 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:15 ب.ظ

راستی یه پیشنهاد:
اگه گیر آوردی کتاب صحیفه ی سجادیه ؛ ترجمه ی جواد فاضل رو بخون فکر کنم جواب میده

وحید چهارشنبه 12 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:29 ب.ظ http://shekarbani.blogfa.com

گفتم چشمم گفت به راهش میدار
گفتم جگرم گفت پر آهش میدار
گفتم که دلم گفت چه داری در دل؟
گفتم غم تو گفت نگاهش میدار....

همیشه شاد زی.

محمدرضانصر چهارشنبه 12 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:22 ب.ظ http://farei-behesht.blogfa.com

سلام دوست خوش ذوق
وب زیبا وجالبی بود.یه متن داخلش دیدم.اونم شاکار
ادامه ش رو برید عالی میشه.بدرود

آدمک پنج‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:11 ق.ظ http://adamaka.blogsky.com

هیچ شانه ای تکیه گاه گریه های من نبود
هیچ شانه ای

بانوی خرداد پنج‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:19 ق.ظ

سلام
حوبی عزیزم؟ این روزا همه دلتنگ ودلگیرند. چه جوری میشه این جا خصوصی گذاشت گلم؟

محمد سمیر پنج‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:17 ب.ظ http://mohamadsamir.blogfa.com

واسه آخرین ترانه
دنبال واژه می گردم
تو از این سفر می ترسی
ولی من بر نمی گردم
این سفر یعنی رسیدن
به یه اتفاق تازه
از تو و از من و از عشق
می تونه قصه بسازه
با گذشتن تو از من
این سفر تموم نمیشه
با تو می مونه نگاهم
تا همیشه ، تا همیشه
آخر جاده تردید
یه شروع عاشقانه ست
واسه واژه پرنده
قفس آخرین ترانه ست
قفس قلب تو انگار
چشم به راه یه پرنده ست
توی این قمار شیرین
اونی که باخته برنده ست

آدمک پنج‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:14 ب.ظ

سلام امی جان منم دوستت دارم

ابراهیم پنج‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:55 ب.ظ http://www.japelgroup.blogsky.com

میدونستم که باید یه خبرایی باشه
حالت خوب نبود که برام فقط یه سلام گذاشتی
گرچه نمیتونم کمکی بهت کنم و اهل نصیحت و اندرز هم نیستم
ولی هر وقت حالت گرفته بود اولا ننداز گردن کسی دیگه
ثانیا روزت رو خراب نکن که همه ی روزا بخشی از زندگین که هم زیبان و هم تکرار نشدنی
ثالثا که به فکر آدمایی مثه من بیافت اونوقت درد هات کمی تسکین پیدا میکنه
سلامت و بردوام باشی

شیرین و فرهاد پنج‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:28 ب.ظ http://i-you-we2.blogfa.com

کاش زمان تعریف نمی شد ...
برای خاطرات کودکیمان...
و کاش عددی نبود از اغاز...
برای ساعت عمر کودکیمان...

آرمین جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:15 ب.ظ http://www.ghorobesarnevesht.persianblog.ir

آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم،دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟

محمد tOxIc شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:47 ب.ظ http://www.toxic.persianblog.ir

سلام آمی چطوری؟ چی شده؟ چرا آپ نمی کنی؟
نگرانتم بهم خبر بده! خیلی وقته نیستی؟
اپم تونستی بیا!
آنکه روزی طلب سوختن از ما می کرد!
کاش می آمد و امروز تماشا می کرد!0

آدمک یکشنبه 16 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:33 ق.ظ http://adamaka.blogsky.com

.♥
.♥
..♥
...♥
....♥
.....♥
......♥......................♥...♥
..........♥.............♥............♥
..............♥.....♥...................♥
...................♥.....................♥
................♥......♥..............♥
..............♥.............♥....♥
.............♥
...........♥
.........♥
......♥
....♥
..♥
.♥
✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿
┊    ┊┊  ┊┊ ✿
┊ ┊┊ ✿✿
┊ ┊┊  
┊ ✿✿

آدمک یکشنبه 16 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:36 ق.ظ http://adamaka.blogsky.com

در ضمن آمی
یه کامنت بدون آدرس هست به اسم آدمک که مال من نیست

آدمک یکشنبه 16 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:14 ب.ظ http://adamaka.blogsky.com

با تو وصالی در تنهایی مطلق خویش دارم .

آپدیتم

بلوط یکشنبه 16 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:53 ب.ظ

سلام مهربون
به روزم و خشنود از حضورتون..

پس از لحظه های دراز
بر درخت خاکستری پنجره ام
برگی رویید و نسیم سبزی تار و پود خفته مرا لرزاند
و هنوز من
ریشه های تنم را در شن های رویاها فرو نبرده بودم
که براه افتادم
...... و
پس از لحظه های دراز
یک لحظه گذشت
برگی از درخت خاکستری پنجره ام فرو افتاد
دستی سایه اش را از روی وجودم برچید
و لنگری در مرداب ساعت یخ بست
و هنوز من چشمانم را نگشوده بودم
که در خوابی دیگر لغزیدم..

شاد باشی

عروس رندانه و مستانه دوشنبه 17 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:26 ب.ظ http://mataarsak.persianblog.ir

بانوی خرداد دوشنبه 17 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:59 ب.ظ

باهات کار داشتم عزیزم.

ابراهیم دوشنبه 17 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:13 ب.ظ http://www.japelgroup.blogsky.com

عشق های من
http://japelgroup.blogsky.com/1389/08/17/post-23/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد