بانــــوی بی قرار

دوستـــم داشته باش اندکی ولی طولانی!

بانــــوی بی قرار

دوستـــم داشته باش اندکی ولی طولانی!

روزگار عجیبی ست.....

نمیدونم چی بگم چطوری شروع کنم...ولی به جرات میتونم بگم سال ۸۸ سال ۸۹ بدترین سالای عمرم بوده که داشتم مخصوصا"۱۷/۱۰/۸۹ساعت ۱.۴۵دقیقه ظهرجمعه افتضاح بود دقیقا" با یه جمله  غیر منتظره ریختم به هم طوری که تا امروز والان که توی دفترم آروم و قرار ندارم خسته شدم خیلی خسته از همه چی پس به چی دلم خوش باشه ؟کجای این زندگی زیباست ؟واس چی هی میگن زندگی زیباست؟ چرا سهراب (آبرنگ) میگه بخند...زندگی قشنگ...مثبت ببین....مثبت بنویس ...چقدر رو صفحه موبایلم بنویسم این نیزبگذرد یه مدت از بس خندیدم گفتم آری آری زندگی زیباست که خودمم باورم شده بود یعنی داشت باورم میشد که همه  چی خیلی قشنگه ..... خستمه  خیلی  داغونم خیلی بهم ریختم حالا وحوصله هیچی و هیچ کسی رو ندارم .بازم مجبورم بگم زندگی زیباست...آ ری آری زندگی زیباست....ولی کجاش چیه این زندگی واسه سهراب سپهری جذاب بود که این شعروگفت...شایدم زندگی های اون موقع واقعا زیبا بود مثل الان نبود. 

  

  

 

 ازکسی نمی پرسند چه هنگام می تواند خدا نگهداربگوید..

ازعادات انسانیش نمی پرسند...ازخویشتنش نمی پرسند.

زمانی به ناگاه باید با آن رودرویی در آید.

تابارد. بپذیرد وداع را.دردمرگ را.

فروریختن را.تا دگربارو دگربار بتواند که برخیزد…..

نظرات 79 + ارسال نظر
بلوط شنبه 18 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:40 ب.ظ

سلام دوست عزیز
از اینکه میبینم آمی با اونهمه انرژی الان اینقدر دلگیر هست خیلی متاثر شدم .. آمی جان امیدوارم روزهای بد زندگیت خیلی زودتر تموم بشن واقعا باید بگی این نیز بگذرد گاهی مشکلات راه حلی برای آدم باقی نمی گذارند فقط امیدوارم روزهای خوبی رو در آینده داشته باشی .. به عنوان یه دوست خیلی مشتاقم اگه کاری از من بر میاد انجام بدم .. خشنود خشنودی هایت بلوط

دود می شوند دردهایم
در هر دم و بازدمم
به واسطه ی فانوس هایی که از تو
نور می گیرند
خاطرات
بر دیوار ِ مرطوب ِ مژگانم
خیس می شوند ، ریزش می کنند ؛
از پیش ِ آسمان ِ نزدیک ِ چشمانم
کمی از حوصله ات را
به دستان ِ من بده
برای روزهای مبادا شاید

امیدوارم شاهد روزهای زیبای زندگیت باشم..
برقرار باشی

محمد tOxIc شنبه 18 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:44 ب.ظ http://www.toxic.persianblog.ir

سلام امی خوبی؟ نمی دونم چی باید گفت فقط میگم درکت می کنم! می تونم بفهمم داری چی می کشی! چون از نزدیک دیدم کسی رو که حال و روزتو داشته! دعا می کنم همه چی درست شه!
امی منم خیلی داغونم اصلا حس وب نیست! دیگه دل و دماغشو ندارم! نمی دونم چه مرگمه! یه اتفاقی افتاده که با اون اتفاق یه زخم خیلی خیلی قدیمی دوباره سر باز کرده بدجور دارم اذیت میشم!

جودی آبوت یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:46 ق.ظ http://sudi-s.blogsky.com

همه بهم ریختن فدات شم . چاره ای نیست .فقط باید صبور بود

حسین یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:01 ق.ظ http://1w1p.blogsky.com

سلام
این که فقط بگی زندگی زیباست فایده ای نداره عزیزم
تو درون ذهن خودت این باور رو قبول داری که زندگی زشته و فقط برای اینکه زندگیت زیبا بشه میگی زندگی زیباست.

زندگی زیباست چون زیباست.
باید زیباییها رو ببینی.
باید بدیها رو از ذهنت دور کنی تا زندگیت از بدی دور بمونه. تا زندگیت زیبا بشه.

امیدوارم زندگیت به سمت شادی پیش بره. امیدوارم بدی رو از ذهنت دور کنی.

من آپ شدم .
منتظرتم.

فریاد یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:54 ق.ظ http://tanhataryn.persianblog.ir

غمت نبینم قناری؟!

محمد یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:25 ب.ظ http://moh135205@blogfa.com

سلام
عزیزم ممنونم که بمن سر میزنی نمیدونم چی شده که اینقدر ناراحتی راستش خیلی نگرانم کردی ایشالا که همه چی درست بشه . منو ببخش که خیلی درگیر بودم و زودتر بهتون سر نزدم اگه خودتون مایل بودین دوس دارم صداتونو بشنم وکمی درد ودل کنیم. زند باشی بزرگوار

مصطفی یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:37 ب.ظ http://navayeehsas.blogfa.com

سلام
بدو بیا که آپم
[گل]

shakhenoos یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:07 ب.ظ http://shakhenoos.blogfa.com

زندگی از چشم سهراب اون لحظه اون ساعت اون روز شاید زیبا بوده اما یه جنبه دیگش این میتونه باشه که رسالت یه شاعر موج مثبت دادن به دنیای اطرافش باشه، کاری که البته اگه خلاف عقیده آدم باشه به شدت باهاش مخالفم...
زندگی یه حقیقت تلخه هیشکی هم نمیتون انکارش کنه...
سیب حوا اولین مشکل بزرگ بشر بود که سرنوشت همه رو تغییر داد، پس موضوع مهمیه به خودی خودش..

(گل)

فانی یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:09 ب.ظ http://www.faniboy.blogfa.com

زندگی بدون درد معنا دارد ...
به هیچ وجه !
باید باشد مشکلی تا باشد پویایی تا باشد رشد تا باشد حرکت ...

محمد یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:02 ب.ظ http://www.northern.blogfa.com

دل منم گرفته...

اگه زیباست... سهم ما از این زیبایی چیه؟!

بهروز یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:10 ب.ظ http://rava2004.persianblog.ir

سلام دوست عزیزم ممنون که بهم سر زدی در خصوص نظری که دادی باید بگم ممکنه همیشه همدلی و همدردی نباشه ولی شاعر میتونه آرزوش رابیان کنه . در خصوص مطلبت باید بگم ناامیدی خیلی بده بذار بجای شکوه از ناکامیها و سختی ها قدری تحمل سختی را در خودمان افزایش بدیم مسلما سهراب و سیاوش اینگونه به زندگی نگریسته اند و مقابله با سختی هارا و تلاش قهرمانانه در راه زندگی را زیبا یافته اند(به نظرم شعری که آوردی از سیاوش کسرائی است ).بدرود تا زمانی دیگر با آرزوی موفقیت .

سعیده یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:14 ب.ظ http://basaeideh.blogfa.com

سلام امی جان

حال تورو من و خیلی های دیگه بارها در زندگی تجربه کردیم
میگن وقتی در موقعیت فردی قرار ندارید هیچوقت نگید درکت می کنم
فقط آرزو می کنم که همیشه در زندگی صبر ، امید ، آرامش که تو رو به تصمیم درست در هر زمینه ای که می خوای برسونه

ابوذر یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:36 ب.ظ http://ashe.blogfa.com/

و این منم
زنی تنها
در آستانه ی فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین
و یأس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دستهای سیمانی
زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
چهار بار نواخت
امروز روز اول دیماه است
من راز فصل ها را میدانم
و حرف لحظه ها را میفهمم
نجات دهنده در گور خفته است
و خاک ‚ خاک پذیرنده
اشارتیست به آرامش
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
در کوچه باد می آید
در کوچه باد می آید
و من به جفت گیری گلها می اندیشم
به غنچه هایی با ساق های لاغر کم خون
و این زمان خسته ی مسلول
و مردی از کنار درختان خیس میگذرد
مردی که رشته های آبی رگهایش
مانند مارهای مرده از دو سوی گلوگاهش
بالا خزیده اند
و در شقیقه های منقلبش آن هجای خونین را
تکرار می کنند
ــ سلام
ــ سلام
و من به جفت گیری گلها می اندیشم
در آستانه ی فصلی سرد
در محفل عزای آینه ها
و اجتماع سوگوار تجربه های پریده رنگ
و این غروب بارور شده از دانش سکوت
چگونه میشود به آن کسی که میرود این سان
صبور
سنگین
سرگردان
فرمان ایست داد
چگونه میشود به مرد گفت که او زنده نیست او هیچوقت زنده نبوده ست
در کوچه باد می آید
کلاغهای منفرد انزوا
در باغ های پیر کسالت میچرخند
و نردبام
چه ارتفاع حقیری دارد
آنها تمام ساده لوحی یک قلب را
با خود به قصر قصه ها بردند
و کنون دیگر
دیگر چگونه یک نفر به رقص بر خواهد خاست
و گیسوان کودکیش را
در آبهای جاری خواهد ریخت
و سیب را که سرانجام چیده است و بوییده است
در زیر پا لگد خواهد کرد ؟
ای یار ای یگانه ترین یار
چه ابرهای سیاهی در انتظار روز میهمانی خورشیدند
انگار در مسیری از تجسم پرواز بود که یکروز آن پرنده نمایان شد
انگار از خطوط سبز تخیل بودند
آن برگ های تازه که در شهوت نسیم نفس میزدند
انگار
آن شعله بنفش که در ذهن پاکی پنجره ها میسوخت
چیزی به جز تصور معصومی از چراغ نبود
در کوچه باد می اید
این ابتدای ویرانیست
آن روز هم که دست های تو ویران شدند باد می آمد
ستاره های عزیز
ستاره های مقوایی عزیز
وقتی در آسمان دروغ وزیدن میگیرد
دیگر چگونه می شود به سوره های رسولان سر شکسته پناه آورد ؟
ما مثل مرده های هزاران هزار ساله به هم می رسیم و آنگاه خورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد
من سردم است
من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد
ای یار ای یگانه ترین یار آن شراب مگر چند ساله بود ؟
نگاه کن که در اینجا زمان چه وزنی دارد
و ماهیان چگونه گوشتهای مرا می جوند
چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه میداری ؟
من سردم است و از گوشواره های صدف بیزارم
من سردم است و میدانم
که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی
جز چند قطره خون
چیزی به جا نخواهد ماند
خطوط را رها خواهم کرد
و همچنین شمارش اعداد را رها خواهم کرد
و از میان شکلهای هندسی محدود
به پهنه های حسی وسعت پناه خواهم برد
من عریانم عریانم عریانم
مثل سکوتهای میان کلام های محبت عریانم
و زخم های من همه از عشق است
از عشق عشق عشق
من این جزیره سرگردان را
از انقلاب اقیانوس
و انفجار کوه گذر داده ام
و تکه تکه شدن راز آن وجود متحدی بود
که از حقیرترین ذره هایش آفتاب به دنیا آمد
سلام ای شب معصوم
سلام ای شبی که چشمهای گرگ های بیابان را
به حفره های استخوانی ایمان و اعتماد بدل می کنی
و در کنار جویبارهای تو ارواح بید ها
ارواح مهربان تبرها را می بویند
من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرفها و صدا ها می آیم
و این جهان به لانه ی ماران مانند است
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست
که همچنان که ترا می بوسند
در ذهن خود طناب دار ترا می بافند
سلام ای شب معصوم
میان پنجره و دیدن
همیشه فاصله ایست
چرا نگاه نکردم ؟
مانند آن زمان که مردی از کنار درختان خیس گذر می کرد...
چرا نگاه نکردم ؟
انگار مادرم گریسته بود آن شب
آن شب که من به درد رسیدم و نطفه شکل گرفت
آن شب که من عروس خوشه های اقاقی شدم
آن شب که اصفهان پر از طنین کاشی آبی بود
و آن کسی که نیمه ی من بود به درون نطفه من بازگشته بود
و من درآینه می دیدمش
که مثل آینه پاکیزه بود و روشن بود
و ناگهان صدایم کرد
و من عروس خوشه های اقاقی شدم ...
انگار مادرم گریسته بود آن شب
چه روشنایی بیهوده ای در این دریچه ی مسدود سر کشید
چرا نگاه نکردم ؟
تمام لحظه های سعادت می دانستند
که دست های تو ویران خواهد شد
و من نگاه نکردم
تا آن زمان که پنجره ی ساعت
گشوده شد و آن قناری غمگین چهار بار نواخت
چهار بار نواخت
و من به آن زن کوچک برخوردم
که چشمهایش مانند لانه های خالی سیمرغان بودند
و آن چنان که در تحرک رانهایش می رفت
گویی بکارت رویای پرشکوه مرا
با خود بسوی بستر شب می برد
آیا دوباره گیسوانم را
در باد شانه خواهم زد ؟
آیا دوباره باغچه ها را بنفشه خواهم کاشت ؟
و شمعدانی ها را
در آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت ؟
آیا دوباره روی لیوان ها خواهم رقصید ؟
آیا دوباره زنگ در مرا بسوی انتظار صدا خواهد برد ؟
به مادرم گفتم دیگر تمام شد
گفتم همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق می افتد
باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم
انسان پوک
انسان پوک پر از اعتماد
نگاه کن که دندانهایش
چگونه وقت جویدن سرود میخواند
و چشمهایش
چگونه وقت خیره شدن می درند
و او چگونه از کنار درختان خیس میگذرد
صبور
سنگین
سرگردان
در ساعت چهار در لحظه ای که رشته های آبی رگهایش
مانند مارهای مرده از دو سوی گلوگاهش
بالا خزیده اند و در شقیقه های منقلبش آن هجای خونین را تکرار میکنند
ــ سلام
ــ سلام
ایا تو هرگز آن چهار لاله ی آبی را
بوییده ای ؟...
زمان گذشت
زمان گذشت و شب روی شاخه های لخت اقاقی افتاد
شب پشت شیشه های پنجره سر می خورد
و با زبان سردش
ته مانده های روز رفته را به درون میکشید
من از کجا می ایم ؟
من از کجا می ایم ؟
که این چنین به بوی شب آغشته ام ؟
هنوز خاک مزارش تازه است
مزار آن دو دست سبز جوان را میگویم ...
چه مهربان بودی ای یار ای یگانه ترین یار
چه مهربان بودی وقتی دروغ میگفتی
چه مهربان بودی وقتی که پلک های آینه ها را می بستی
و چلچراغها را
از ساقه های سیمی می چیدی
و در سیاهی ظالم مرا بسوی چراگاه عشق می بردی
تا آن بخار گیج که دنباله ی حریق عطش بود بر چمن خواب می نشست
و آن ستاره های مقوایی
به گرد لایتناهی می چرخیدند
چرا کلان را به صدا گفتند ؟
چرا نگاه را به خانه ی دیدار میهمان کردند!
چرا نوازش را
به حجب گیسوان باکرگی بردند ؟
نگاه کن که در اینجا
چگونه جان آن کسی که با کلام سخن گفت
و با نگاه نواخت
و با نوازش از رمیدن آرمید
به تیره های توهم
مصلوب گشته است
و جای پنج شاخه ی انگشتهای تو
که مثل پنج حرف حقیقت بودند
چگونه روی گونه او مانده ست
سکوت چیست چیست چیست ای یگانه ترین یار ؟
سکوت چیست به جز حرفهای نا گفته
من از گفتن می مانم اما زبان گنجشکان
زبان زندگی جمله های جاری جشن طبیعت ست
زبان گنجشکان یعنی : بهار. برگ . بهار
زبان گنجشکان یعنی : نسیم .عطر . نسیم
زبان گنجشکان در کارخانه میمیرد
این کیست این کسی که روی جاده ی ابدیت
به سوی لحظه ی توحید می رود
و ساعت همیشگیش را
با منطق ریاضی تفریقها و تفرقه ها کوک میکند
این کیست این کسی که بانگ خروسان را
آغاز قلب روز نمی داند
آغاز بوی ناشتایی میداند
این کیست این کسی که تاج عشق به سر دارد
و در میان جامه های عروسی پوسیده ست
پس آفتاب سر انجام
در یک زمان واحد
بر هر دو قطب نا امید نتابید
تو از طنین کاشی آبی تهی شدی
و من چنان پرم که روی صدایم نماز می خوانند ...
جنازه های خوشبخت
جنازه های ملول
جنازه های ساکت متفکر
جنازه های خوش برخورد خوش پوش خوش خوراک
در ایستگاههای وقت های معین
و در زمینه ی مشکوک نورهای موقت
و شهوت خرید میوه های فاسد بیهودگی
آه
چه مردمانی در چارراهها نگران حوادثند
و این صدای سوتهای توقف
در لحظه ای که باید باید باید
مردی به زیر چرخهای زمان له شود
مردی که از کنار درختان خیس میگذرد
من از کجا می آیم؟
به مادرم گفتم دیگر تمام شد
گفتم همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق می افتد
باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم
سلام ای غرابت تنهایی
اتاق را به تو تسلیم میکنم
چرا که ابرهای تیره همیشه
پیغمبران آیه های تازه تطهیرند
و در شهادت یک شمع
راز منوری است که آنرا
آن آخرین و آن کشیده ترین شعله خواب میداند
ایمان بیاوریم
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
ایمان بیاوریم به ویرانه های باغ تخیل
به داسهای واژگون شده ی بیکار
و دانه های زندانی
نگاه کن که چه برفی می بارد ...
شاید حقیقت آن دو دست جوان بود آن دو دست جوان
که زیر بارش یکریز برف مدفون شد
سال دیگر وقتی بهار
با آسمان پشت پنجره هم خوابه میشود
و در تنش فوران میکنند
فواره های سبز ساقه های سبکبار
شکوفه خواهد داد ای یار ای یگانه ترین یار
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد ...

مهدی علیزاده دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:14 ق.ظ http://smoulder.blogfa.com/

هر وقت این احساس رخ می ده به خاطر اینه که گاهی اوقات داشته هامونو فراموش می کنیم نازنین ....

نیمه مست (بهروز) دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:15 ق.ظ http://www.dalvandi.ir/blog

....
ما که نفهمیدیم چی شده آخرش.

یه مرد دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:49 ق.ظ http://mardboodan.blogfa.com

سلام
سوای شعر و شعار و با این که حرفت درسته و همه ماها گاهی کم میاریمُ، باید بدونی هر قدر هم که زشتی داشته باشه به اندازه همون لذت های کوچیک و پیش پا افتاده هم می شه ازش لذت برد
دیدت رو عوض کن
زندگی همینه
برگهای سختش دیرتر ورق می ورن
اما چاره ش موندن و مرداب شدن نیست و یادت باشه همیشه روزهای بدتری هم هست که حسرت همین روزهامون رو بخوریم
ما زنده به آنیم که آVام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست



مراقب داشته هات باش

یه مرد دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:13 ق.ظ http://mardboodan.blogfa.com

سلام
خوشحالم و برات آرزوی بهترین ها رو دارم
زندگی سخته
اما لای همین سختیا آدمایی رو می بینیم که بی توجه به جنسیت و مرد و زن و ... بودن موفق می شن
یادت باشه
موقعیتی که داری با همه کمبوداش آرزوی خیلی هاست


مراقب داشته هات باش

دل شکسته نشانی باشد دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:25 ب.ظ http://i-you-we.persianblog.ir

در این گذر گاه خاکی
کسی ار کس نمی پرسد
منم کسی که پناه من است
تنها تکیه گاهم بر درخت سست وسخت فرسوده
نگاهم بر افق ثابت
صدایم پیچ در پیچ زمان مهجور
کاش می شد
هر انچه را که بخواهییم
زیبا دید

سهراب دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:44 ب.ظ http://www.aabrang.persianblog.ir/

ببین خواهر جان این جوری نیست که من یا هرکس دیگه از سر بی دردی بگه لطفا بخندید...همه گرفتاری خودشون رو دارند ولی مهم اینجاست که لحظه های خوب رو باید ساخت...اگر وضعیت الان خوب نیست یا باید خودمون رو یا وضعیت رو عوض کنیم...و برای این کار باید تلاش کرد...در ثانی من نمیدونم که مشکل شما چیه...شاید حق داشته باشی...به هر حال دوست دارم روز هایی رو ببینم که اینجا از روز های خوبت بنویسی...به امید روزیکه روی زمین تمام لب ها بخندند...

محمد حسینی دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:56 ب.ظ

روجا دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:25 ب.ظ http://nakhjiir.blogfa.com

سلام امی عزیزم!!۱ قربون چشمات برم. نبینم ناراحتیتو. امی جون!!! میدونم که زندگی زیبا نیست یعنی اون طوری نیست که آدم دلش بخواد. پیش خودم فکر میکنم چرا آدمها (بیشترشون حداقل) نمیتونن اونطوری که باید زندگی کنن. شاید هیچ کدوم از ما اونجایی که دوست داریم نیستیم و توی موقعیتی که میخوایم قرار بگیریم قرار نداریم اما به قول خودت برای گذار راحت تر - بهتره که یه مقدار خودمون رو گول بزنیم. سعی کنیم به قشنگیهایی که میتونه چشمامون ببینه نگاه کنیم.
دوست دارم بیشتر باهات حرف بزنم. ناراحتت شدم. امیدوارم این هم دوره ای باشه و بگذره. چون برای من هم از این دوره هایی که دیگه نمیتونم خودمو گول بزنم زیاد پیش میاد اما بالاخره میگذره.

دلنیا دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:26 ب.ظ http://delniya.blogsky.com

بانو از چی اینقدر یهم ریختی؟

فریدون دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:33 ب.ظ http://FereydoonPB.persianblog.ir

رویایی بساز
. . .

بلوط دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:07 ب.ظ

سلام دوست مهربون
امید که هر لحظه ات خوب باشد

با یک مداد؛بر دل چون یاس دفترم
آهسته طرح مبهم یک راه می کشم
یک عابر غریبه و یک راه پر شکن
در زیر نور نقره ای ماه می کشم

به روزم و در انتظار حضور همیشه پر مهرتان .. برقرار باشی

بلوط دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:56 ب.ظ http://nasimobaloot.blogfa.com

نگاهم می کند !
و هزار سینه سرخ عاشق را
به آرامش شاخه های پوشیده از شکوفه سیب
روانه می سازد!
نمی داند که در من
درختان کهنسال بلوط آتش گرفت

اینم با آدرس ..

ابراهیم دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:04 ب.ظ

گرچه گفتی حوصله ی کسی رو نداری اما من با پررویی ازت میخوام بهم سر بزنی
دیرم نکنی که اوقاتم تلخ میشه
زندگی هم زیباست اما آتشگهی همیشه پابرجاست
پس بسوزیم و پخته و آبدیده بشیم

مهدی علیپور @وبلاگ شاعر@ دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:59 ب.ظ http://shaear.persiangig.com

تو که همیشه پر انرژی و شاداب بودی
بجنگ با روزگار که در جنگ است با ما
هر کی یه جوری دلش گرفته
ولی چاره چیه
برات آرزوی بهترین ها را دارم
موفق باشی

وب سایت شاعر دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:01 ب.ظ http://shaear.3de.ir/

بلبل آهسته به گل گفت شبی
که مرا از تو تمنائی هست
من به پیوند تو یک رای شدم
گر ترا نیز چنین رائی هست
گفت فردا به گلستان باز آی
تا ببینی چه تماشائی هست
گر که منظور تو زیبائی ماست
هر طرف چهرهٔ زیبائی هست
پا بهرجا که نهی برگ گلی است
همه جا شاهد رعنائی هست
باغبانان همگی بیدارند
چمن و جوی مصفائی هست
قدح از لاله بگیرد نرگس
همه جا ساغر و صهبائی هست
نه ز مرغان چمن گمشده‌ایست
نه ز زاغ و زغن آوائی هست
نه ز گلچین حوادث خبری است
نه به گلشن اثر پائی هست
هیچکس را سر بدخوئی نیست
همه را میل مدارائی هست
گفت رازی که نهان است ببین
اگرت دیدهٔ بینائی هست
هم از امروز سخن باید گفت
که خبر داشت که فردائی هست
پروین اعتصامی

پیامک دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:38 ب.ظ

درووود امی جان
ببخشید یه مدت نیستم
اما متشکرم ازت که منو فراموش نکردی
راستش گیر طلاق و طلاق کشی ام
منم مث تو از 25/8/88 که عقد کردم تا همین دوماه پیش که زنمو به زور فرستام رفت و تا الان که هنوز معلوم نیست سرنوشتم چی میشه و اون رضایت میده به جدایی یا میرم زندان....خیلی سخت گذشته
من هم یه مدت به خودم دلداری دادم که همه چیز خوبه اما انگار دنیا نمی تونه ببینه به بعضی ها خوش میگذره!!!به امثال من و تو
اگه دوست داشتی بیشتر با ایمیل باهام در ارتباط باش
مرسی از اینکه یادم بودی
بدرووود

عروس رند دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:38 ب.ظ http://mataarsak.persianblog.ir

بانو جان

زندگی اینچنین است

و ح ی د سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:21 ق.ظ http://www.shekarbani.blogfa.com

زندگی سهراب زیبا بود چراکه رها بود...
از قید و بند دنیا... از آدمها... از ریا و دروغ... از چاپلوسی... از سوء استفاده... از ...

به امید زندگی سهراب گونه...

مهیار سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:47 ق.ظ http://yejoorai.blogfa.com

سلام..راستش یه وقتایی آدم لازمه دلش از سیاهیها بگیره.. اصلن این تفکیر سیاهیها و پلیدیها از بزرگترین استراتژیهای زندگیه... یه وقتایی انکارشون لازمه.. مث اینکه حرفامو خیلی قبول نداری..نه؟!!!

رها سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:15 ق.ظ http://www.rada.blogsky.com

بعد هر شادی غمه/ بعد خنده ماتمه/ پشت این شهر قشنگ/ مدونم جهنمه

نیما سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:53 ق.ظ http://1985boys.blogfa.com

سلامممم.
از این که این همه دوست مثبت اندیش داری واقعاً هم خوشحالم و هم حسود.من نمی تونم مثل این ها باشم چون رطب خورده را نهی رطب نیست ولی همین که این همه دوستای خوب داری واقعاً ارزش داره،نمی دونم و نمی تونم چیزی بگم شاید هر کسی مشکلاتی داشته ولی مشکلات هر کسی درد و رنج خودشو واسه فرد داره،فقط می تونم بگم ای کاش سهرابی بیاید و باز بگوید زندگی زیباست

نیما سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:54 ق.ظ http://1985boys.blogfa.com

راستی آرزوت رو نصفه کاره گذاشتی و ....

حسین سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:00 ب.ظ http://dena-zagros.blogsky.com/1389/10/20/post-177/

سلام
آمی جان یه سر به این آدرس بزن.
مطلبش خیلی زیباست.

http://dena-zagros.blogsky.com/1389/10/20/post-177/

اسمان سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:24 ب.ظ http://www.asemaneeshg.blogfa.com

سلام اپم خوشحال میشم بهم سر بزنی[گل][گل][گل]

یه مرد چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:41 ق.ظ http://mardboodan.blogfa.com

سلام
نمی دونم چی و کی و کجا بهم یاد داده شد
اما
من خیلی خوب یاد گرفتم که خودم باشم

مهدی چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:23 ق.ظ http://montazerm.mihanblog.com

سلام امی...
نه من و نه هیچ کس دیگه ای نمیتونه حال این روزای دل تو رو بفهمه
شکست با همه ی درس هایی که به ما میده و با همه ی حقایقی که برای ما روشن میکنه اما تحملش واقعا سخت و پر هزینه است...
من واقعا متاسفم که به هم ریخته میبینمت...
اما امی...
منتظر گذشتن چیزی نباش چون با تموم شدن هر بد بختی یه بد بختی جدید شروع میشه
کاری که ما میتونیم انجام بدیم اینه که بین هر دو تا بد بختی احساس خوشبختی کنیم و نفسمون رو چاق کنیم برای روزای سخت

زندگی زیبا نیست... خاطره ای که ما به رنگ سبزی شمعدانی می سازیم پر یک سبد نگاه زیباست

موفق باشی و سرحال

مرد دست دوم چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:49 ق.ظ

سلام
ممنون که به وبلاگم سر زدین
اگه یه وقت خواستین با خود مرد دست دوم تبادل افکار و آرا داشته باشین بهم ایمیل بزنین

hkhanjani@yahoo,com

روجا چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:25 ب.ظ http://nakhjiir.blogfa.com

میدونم که احوالت خوب نیست عزیز دلم اما یه مسابقه هجو آپ کردم. بدک نیست بیا ببین می خندیم. (شاید البته)

زهره چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:52 ب.ظ http://www.dena-zagros.blogsky.com

سلام عزیزم. مرسی از اینهمه محبتت.

یادت باشه گلم :

آنچه دلم خواست نه آن می شود

هر چه خدا خواست همان می شود

یه روزی یه جایی یه جوری یه چیزی یه کسی ...

صبر داشته باش صبر داشته باش
این شعار موفقیت بود.

معلومه که خیلی دوست داشتنی هستی.

د ی ا ر چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:59 ب.ظ http://diarkhaamoush.persianblog.ir

سلام من چیزی ندارم بگم وسکوت ...وخوندن نوشته های دوستان
موفق باشید

امیر چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:16 ب.ظ http://my4divari.blogsky.com

مطمئن باش زندگی هنوز زیباییهایی داره که به چشم ما نیومده
نا امیدی این زیباییها رو کم رنگ میکنه
امید داشته باش دوست من

امیر چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:32 ب.ظ http://amirvashani.blogfa.com

سلام آمی جانم...
نبینم ناراحتی!

زندگی هم زشتی داره هم زیبایی...

گاهی غم داره گاهی خوشی...

باید بسوزی و بسازی...

ولی میشه لذت برد...

چون خنده در کنار گریه زیباست....

بهروز چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:42 ب.ظ http://rava2004.persianblog.ir

با سلام در شعر آرش کمانگیر کسرائی همین کامات ذکر شده البته سخن مهمتر است تا سخنگوولی شعری که نقل می کنیم بیانگر روحیات ماست . شاد و سر بلند باشی .

دخترشب پنج‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:38 ق.ظ

سلام آپم دوست من [گل]
_____________[گل] دخترشب [گل]
_______[گل]دخترشب[گل]
___[گل]دخترشب[گل]
[گل]دخترشب[گل]

دخترشب پنج‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:40 ق.ظ

سلام عزیزکم نبینم غمتو ...بوس
فدای مهربونیات .. توکل به خدا ...خودم غصه دارم غصه تو غصمو بیشتر میکنه ... پس ناراحت نباش خانمی من .. بوس بغل

نیما پنج‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:11 ق.ظ http://1985boys.blogfa.com

سلامممم.حالت چطوره؟؟؟

میلاد پنج‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:51 ق.ظ http://asemone-del.blogfa.com

سلام
منم ۱۳۸۷.۱۰.۱۷بدترین روز زندگیم بود
حالا۲سال بعد همون تاریخ واسه تو بد شده
چی شده که تو با اون همه امید و انرژی اینجور ی شدی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد