. . . .  دور دست
امیدی نمی آموخت
لرزان
بر پاهای نوراه
رو در افق سوزان ایستادم
دریافتم که بشارتی نیست . . . .

«پایان جهان» باز هم رو سیاه شد !

شایعه‌ «پایان جهان» که ماه‌ها و روزهای اخیر ذهن بسیاری از مردم زمین را به خود مشغول کرده و حتی باعث نگرانی‌هایی در برخی کشورهای جهان شده بود، جمعه چهره دروغین خود را نشان داد.

شایعه پایان جهان با به پایان رسیدن تقویم شمارش بلند مایاها که با روز 21 دسامبر 2012 در ساعت 11:11 به وقت گرینویچ مقارن می‌شد، در نتیجه‌ای کاملا قابل پیش بینی توخالی از آب درآمد.

اگرچه امکان بروز هر گونه رویداد مرتبط با پایان حیات بطور واضحی دور از ذهن بنظر می‌رسید، اما توانست دنیای اینترنت را در کنار جیب بسیاری از فرصت طلبان پر کند.

برای قرنها، پایان تقویم مایاها که روز جمعه رخ داد، به عنوان نشانه‌ «پایان جهان» تلقی می‌شد. امااکنون چهره‌های خجالت زده‌ای در گوشه‌ای از جنوب شرق فرانسه هستند که به عنوان تنها محل امن در جهان ذکر شده بود؛ مگر اینکه واقعا انسانهای فضایی در آنجا وارد شده و چیزی در این مورد گفته نشده باشد.

روزهای گذشته برخی نقاط جهان که افراد از آنها به عنوان مناطق مورد توجه موجودات بیگانه نام می‌بردند، شاهد هجوم بی‌سابقه مردم هراسان برای نجات جانشان از رویدادهای مرتبط با پایان جهان بودند.

برای مثال دهکده کوهستانی Bugarach در جنوب شرق فرانسه میزبان خیل عظیمی از مسافران و روزنامه‌نگاران بود که به همین دلیل به این مکان سفر کرده بودند. در ساعات آخر با حضور پنج هیپی مسلح که قصد داشتند برای جلوگیری از پایان جهان وارد یک دهکده کوهستانی شوند، پلیس فرانسه برای جلوگیری از هرج و مرج بیشتر مجبور به مداخله شد.

در این میان حتی شرط بندیهای زیادی در مورد پایان جهان توسط افراد ساده‌لوح انجام شده بود.

از آنجایی که استرالیا زودتر از بقیه نقاط جهان قادر به مشاهده طلوع خورشید است، صفحات شبکه‌های اجتماعی مملو از درخواست افراد در مورد اخبار رویدادها در این قاره شده بود.

صفحه جهانگردی این کشور نیز در پاسخ گفته بود که «بله ما زنده‌ایم!»

دانشمندان تایوانی نیز در پی افزایش توجه مردم به این شایعات یک هرم دو طبقه شبیه سازی شده مایا را با یک تایمر شمارش معکوس پایان جهان بر روی آن ایجاد کردند که جمعیت زیادی را به موزه ملی علوم طبیعی کشانده بود.

در چین پلیس چند صد شهروند را برای انتشار شایعات در مورد 21 دسامبر دستگیر کرد و مقامات آرژانتینی پس از انتشار شایعات در مورد برنامه ریزی برای یک خودکشی جمعی، دسترسی به کوههای مشهور به محل آدم فضایی ها را محدود کرد.

این در حالیست که با نزدیک شدن به زمان پیش‌بینی شده و نبود هیچ گونه علائم از وجود خطر احتمالی، پیشگویان و فرصت‌طلبانی که تا دیروز به بازار داغ این شایعات دامن می‌زدند، تلاش کردند تا آنرا به شکل موجهی تغییر دهند.

یک پیشگوی مکزیکی در نزدیکی ویرانه‌های تمدن مایا در مکزیک اعلام کرد که این رویداد نه به معنی پایان جهان، بلکه آغاز یک جهان تازه است.

استار جانسن موزر اظهار کرد: مهم این است که ما یک حقیقت مثبت و زیبا را برای خود و سیاره‌مان در نظر بگیریم، ترس دیگر جایگاهی ندارد چرا که زمان مقرر در بسیاری از نقاط جهان رسیده و هیچ نشانه‌ای از پایان جهان دیده نشده است.

شبکه اجتماعی Imgur تصاویری از پایان شمارشگرها در نیمه شب در منطقه آسیا-اقیانوسیه را با پیامهایی همچون «جهان به پایان نرسید. با احترام، نیوزلند» به نمایش گذاشت.

ناسا برای آرام کردن نگرانیهای بوجود آمده در جهان در مورد پایان جهان، برای بار دوم در ماه جاری یک ویدئوی جدید را منتشر کرد که در آن یک دانشمند ارشد این سازمان تمام شایعات موجود در مورد این رویداد قریب‌الوقوع را با دلیلهای علمی رد کرد.

دیوید موریسون، دانشمند ارشد و زیست اخترشناس مرکز پژوهش ایمس ناسا در یک فیلم کوتاه برای تصریح اعتقاد سازمان در مورد پوچ بودن شایعات حاضر شد.

این دومین ویدئویی بود که ناسا در تلاش برای کاهش هراس همگانی در ماه جاری منتشر کرده بود. فیلم اول با عنوان «چرا جهان دیروز تمام نشد» با فاصله 10 روز زودتر از موعد اصلی آن که برای روز 22 دسامبر برنامه‌ریزی شده بود، در یوتیوب پخش شد.

با این حال، استفاده این سازمان از یکی از مطمئن‌ترین و پخته ترین دانشمندانش برای پاسخگویی به شایعات نشان داد که ناسا امکان هراس جمعی را بسیار جدی گرفته بود.

دکتر مریسون اظهار کرد: ناسا هزاران ایمیل و تماس را از مردم نگران بخصوص جوانان دریافت کرده است، از این رو تنها گزینه درست این است که دانشمندان ناسا به برطرف کردن این شایعات کمک کنند.

دیروز با به پایان رسیدن تقویم مایاها، جشن سپیده دم کیهانی در مریدای مکزیک، محل تمدن مایاها، به شکل آشفته‌ای برگزار شد و در آن به شکل مبتدیانه و عجولانه‌ای به افتخار پایان تقویم یک آتش روشن شد.

در ترکیه عده‌ای در روستای شیرینج شهر ازمیر جمع شده و منتظر بازگشت کشتی نوح بر روی یک تپه شدند. آنها از 10 تا یک را شمرده و هنگامی که از کشتی خبری نشده و جهان به پایان نرسید، دست زدند.

در چین سازمان ملل یک خبر کوتاه را بر روی وبلاگ خود منتشر کرد که در آن فروش هر گونه بلیت برای یک کشتی را که افراد را از پایان جهان نجات خواهد داد، رد کرد.

کارشناسان تاریخ مایا، دانشمندان و حتی ناسا نیز بر این عقیده پافشاری می‌کردند که نوشته‌های مایا نشانگر پایان جهان نبوده است.

جیمز فیتزیمونس، یک کارشناس ناسا در دانشکده میدل بوری به شایعات سال 2000 اشاره و اظهار کرد که این نیز مانند پایان یک دوره و آغاز یک دوره دیگر است.

گفت‌وگو در مورد روزهای پایانی مایاها باعث ایجاد یک ترافیک عظیم در اینترنت شد اما این تردیدها از یک سنت قدیمی انسانها برای تعیین روز پایانی جهان نشات می گیرد.

 
اسحاق نیوتن بر اساس محاسبات خود یکبار سال 2060 را زمان ویران شدن جهان خوانده بود.

ویلیام میلر، واعظ آمریکایی پیش‌بینی کرده بود که مسیح در اکتبر 1844 به زمین برخواهد گشت تا انسان را از گناهانش پاک کند. هنگامی که این پیشگویی محقق نشد، دنباله‌روهای وی این روز را «ناامیدی بزرگ» خواندند.

در سال 1997، 39 عضو فرقه دروازه بهشت با این باور که جهان در حال بازیافت است، بطور دسته جمعی در سان دیگو خودکشی کردند تا بر روی یک هواپیمای بیگانه که در پشن یک دنباله دار بود، پرواز کنند.

چندی پیش نیز هارولد کمپینگ، مجری آمریکایی رادیو پیش بینی کرده بود که جهان در 21 مه 2011 به پایان خواهد رسید که بعدها با ناکام ماندن آن، پنج ماه تاریخ این رویداد را به عقب برگرداند.

ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه با غلط خواندن محاسبات مایاها، زمان پایان سال را 4.5 میلیارد سال بعد پیش‌بینی کرد.

وی اظهار کرده بود: اگر درست به یاد بیاورم، دوره عملکرد خورشید هفت میلیارد یا 14 میلیارد سال است که ما اکنون در وسط آن قرار داریم. این راکتور در آن زمان خاموش شده و پایان جهان فرا خواهد رسید. اما تا آن زمان اتفاقات دیگری نیز برای خورشید افتاده و به یک ستاره کوتوله سفید تبدیل خواهد شد.

به گفته سایت نشنال جئوگرافیک، قوم مایا یک تقویم شمارش بلند را ابداع کرده بودند که از یک دوره 2152 ساله برخوردار بود و در روز 21 دسامبر 2012 به پایان می‌رسید.

کارشناسان تخمین زده‌اند که این سیستم که از دوره‌های 394 ساله موسوم به «باکتون» ساخته شده، در 3114 قبل از میلاد آغاز شده و حدود 21 دسامبر به باکتون 13 یا 5125 سالگی وارد می‌شود

به گفته کارشناسان عدد 13 بسیار برای مایاها مهم بوده و پایان این دوره یک مرحله برجسته به شمار می‌رود اما پایان جهان نیست.

جالبتر اینجاست که بازماندگان قوم مایا در این روزهای پر هیاهو و تلاطم، زندگی عادی خود را پیش گرفته و به هیچ وجه نگران نبودند. به گفته شانون کرینگ بوست، فیلمساز مستند آمریکایی که با چندی از این افراد مصاحبه کرده بود، تقویم مایاها از صدها سال پیش مورد استفاده نبوده و این حضور مجدد آن در عرصه جهان تنها بخشی از فرهنگ عامه غربی است.

اگرچه آن دسته از افرادی که با تصور پایان جهان در روز جمعه ترسیده و با پایان یافتن آن به زندگی عادی خود برگشته بودند، اکنون باید تا روز یکشنبه نیز انتظار بکشند چرا که به گفته یک باستان شناس مکزیکی پایان دوره باکتون 13 از تقویم شمارش بلند مایاها احتمالا در روز یکشنبه است.

منبع : شبکه فیزیک هوپا    http://www.hupaa.com

چرا که عشق حرفی بیهوده نیست

پس از سفرهای بسیار و عبور

از فراز و فرود امواج این دریای طوفان‌خیز،

بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم؛

بادبان برچینم؛

پارو وا نهم؛

سُکان رها کنم؛

به خلوت لنگرگاهت در آیم

و در کنارت پهلو گیرم

آغوشت را بازیابم.

استواری امن زمین را ...

منم گول خوردم چه گولی

لذت بخش

دوست داشنی


و ما ازدواج کردیم

من و «عالیه»

زیبا و دوست داشتنی و مهربون

یه روز همتونو دعوت میکنم و با هم جشن میگیرییییییییییییم

شب هنگام که درکوچه پس کوچه های شهری غریب آواره میگشتم

فریادی بلند شد که :

من آبستن به حقیقتی بزرگم ،

وهنگام زائیدن آنست ،

هرچه زودتر، مامائی ببالینم بشتابد .

گویا آن کوچه ، کوچه مردگان بود ،

چون هردری را کوفتم ،

و مامای حقیقت را جستم ، که به کمک بشتابد ،

ازهیچ دری پاسخی نیامد ،

تامردی بدخیم وخشمگین،ناگهان ازدری سربیرون آوردوگفت :

دراین شهر، کسی حقیقت نمیزاید، که نیاز به مامایش باشد.

وهنگامی خسته وکوفته ببالین او شتافتم ،

اومرده بود ، هرچند فرزندی بس زیبا زائیده بود.

من ازآن شهر، به زاد وبومم بازگشتم ،

وپس ازچندی خبریافتم ،

که آن حقیقت ، یتیم وبی سرپرست ،

زنی خشکیده وخمیده شده ،

ودر کوچه پس کوچه های همان شهر،

برای خوردن ونمردن ، روسپی گری می کند

منوچهر جمالی

خیام اگر ز  باده  مستی   خوش  باش

با لاله رخی اگر نشستی   خوش  باش

چون عاقبت  کار  جهان  نیستی  است

انگار که نیستی چو هستی خوش باش

 

لب بر لب  کوزه  بردم  از غایت  آز

تا   زو   طلبم   واسطه   عمر  دراز

لب بر لب من نهاد و می گفت به راز

می خور که  بدین  جهان نمی آیی  باز

 

با   يار   چو  آرمیده  باشی  همه  عمر

لذات   جهان   چشيده  باشی  همه  عمر

هم   آخر   کار   رحلتت   خواهد   بود

خوابی  است  که  ديده  باشی  همه  عمر

 

افلاک    که     جز   غم    نفزايند   دگر

ننهند     به     جا      تا     نربايند   دگر

ناآمدگان      اگر     بدانند      که      ما

از    دهر    چه    می کشيم    نايند   دگر

یاران به مرافقت چو دیدار کنید

شايد كه زدوست ياد بسيار كنيد

چون باده خوشگوار نوشيد به هم

نوبت چو بما رسد نگونسار كنيد


به سلامتی همتون

22

...ما

بيرون زمان

ايستاده ايم

با دشنه ی تلخی

در گرده های مان.

هيچ کس

با هيچ کس

سخن نمی گويد.

که خاموشی

به هزار زبان

در سخن است.

در مردگان خويش

نظر می بنديم

با طرح خنده ئی،

و نوبت خود را انتظار می کشيم

بی هيچ

خنده ئی !

در افق بی انتها

ما سوار بر کشتی زمین را ترک می کنیم و پل ها و خشکی را پشت سر می گذاریم . اکنون ای کشتی کوچک ، به اقیانوس بنگر . این اقیانوس همیشه آشفته و پر تلاطم نیست و سطح ابریشمین و طلایی آن ، همچون رویایی شیرین ، گاه صاف و آرام است. زمانی فرا می رسد که درخواهی یافت که این اقیانوس بی نهایت است. و چیزی هولناک تر از بی نهایت وجود ندارد. آه ای پرنده که احساس می کردی آزادی ، و اکنون با میله های چنین قفسی روبرو شده ای ! گویی در آنجا آزادی بیشتر بود ! اکنون دیگر زمینی وجود ندارد.


نیچه - حکمت شادان

عشق

« عشق به هم نوع، آیا میل خودخواهانه ی مالکیت جدید نیست؟»

I'm alive

I get wings to fly... Oh-oh
I'm alive... yeah.. yeah

When you call on me
When I hear you breathe
I get wings to fly...
I feel that I'm alive

When you look at me
I can touch the sky
I know that
I'm alive

Ohh... Ooh.... alive

When you blessed the day
I just drift away
All my worries die
I'm glad that I'm alive

You set my heart on fire
Filled me with love
Made me a woman
On clouds above

I couldn't get much higher
My spirit takes flight
(My spirit takes flight)
'Cause I'm alive
('Cause I'm alive)

Ooh... never bound

(When you call on me)
When you call on me
(When I hear you breathe)
When I hear you breathe
(I get wings to fly...)
I feel that I'm alive

Oh yeah, I'm alive.

(When you reach for me)
When you reach for me
(Raising spirits high)
God knows that

That I'll be the one standing by
Through good and through trying times
And it's only begun
I can't wait for the rest of my life

(When you call on me)
When you call on me
(When you reach for me)
When you reach for me
(I get wings to fly...)
Ah-ah...
(I feel that...)

(When you blessed the day)
When you blessed, you blessed the day
(I just drift away)
I just drift away
(All my worries die)
I know that... I'm alive

Yeah...

I get wings to fly
God knows that I'm alive...

بریم مریخ

فضانوردان موفق به كشف الكل و تكه‌های يخ در سطح كره مريخ شدن..
 
يعنی فقط لازمه كه ما چيپس و ماست موسير با خودمون ببريم!!


فال حافظ

همین هفته ی پیش بود که از شیراز برگشتیم . جای دوستان خالی بود وگرنه خیلی بیشتر خوش میگذشت .

هرچند که من برای خوش گذرونی نرفته بودم . کلا پایه نداشتم که بخواد خوش بگذره .
حالا ایناش خیلی مهم نیست .

یه روز ظهر که دیگه کلافه شده بودم تقریبا ساعت یازده مثل ابلها زدم بیرون ، البته برای من صبح زود حساب می شد یه صبح گرم ، یه کتاب ابلهانه هم باخودم برداشتم که مثلا بخونمش . ماشینو برداشتم زدم به کوچه . یه نیم ساعتی که تو خیابونا چرخیدم اما از هر طرف که میرفتم بازمیدیدم جلوی حافظیه هستم . ماشینو تو کوچه ی کنار حافظیه پارک کردم اما حافظیه نرفتم ، اصلا حسش نبود . رفتم تو پارک کنار حافظیه .

روی یه نیمکت نشستم و یه نخ سیگار روشن کردم ، میخواستم کتاب بخونم که یه پیرمرد اومد جلوم و گفت : فال نمیگیری.

من قبلا حافظیه رفته بودم اونجا دم در هزار نفر هستن که به روش های مختلف فال حافظ میگیرن اما هیچوقت دلم نخواسته بود که فال بگیرم ، اصلا به فال چه حافظ چه هر فال دیگه ای اعتقاد ندارم . وقتی میگن نیت کن ، دقیقا نمی دونم چیکار باید بکنم . اما این یکی فرق داشت فال آماده نداشت یه دیوان حافظ تودستش بود . گفتم: چرا ! بیا یه فال بگیر

اومد نشست کنارم روی نیمکت بهم گفت : نیت کن 

منم فورا گفتم بگیر

گفت نیت کن واسه عشقت فال بگیرم

تو دلم بهش خندیدم ، باخودم گفتم اصلا بلد نیستی بازار گرمی کنی ، فالتو بگیر .

راستش من فقط میخواستم برام فال بگیره که یه پولی بهش بدم . گاهی پیش میاد یکی میاد تا دهن باز میکنه و تو خوشت میاد ، منم از لهجه ی شیرازیش خوشم آمد بهش می خورد مال داهات اطراف باشه .

خلاصه فالمو باز کرد . اولش خواست اون اراجیفی که  پایین شعر و بخونه ، بهش گفتم خود شعرو بخون :

مژده ای دل که مسیحا نفسی می‌آید

                           که ز انفاس خوشش بوی کسی می‌آید

از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش

                          زده‌ام فالی و فریادرسی می‌آید

زآتش وادی ایمن نه منم خرم و بس

                          موسی آنجا به امید قبسی می‌آید

هیچ کس نیست که درکوی تواش کاری نیست

                         هرکس آنجا به طریق هوسی می‌آید

کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست

                         این قدر هست که بانگ جرسی می‌آید

جرعه‌ای ده که به میخانهٔ ارباب کرم

                         هر حریفی ز پی ملتمسی می‌آید

دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است

                         گو بران خوش که هنوزش نفسی می‌آید

خبر بلبل این باغ بپرسید که من

                         ناله‌ای می‌شنوم کز قفسی می‌آید

یار دارد سر صید دل حافظ یاران

                         شاهبازی به شکار مگسی می‌آید

کلی حال کردم ! خصوصا با اون لهجه شیرازی که درست هم نمیتونست بخونه . خیلی چسبید

فکر کردم الان پولشو میگیره و میره . اما همونجا نشست و خیلی ناشیانه از فالی که برام گرفته بود تعریف می کرد :

- به به چه فالی برات اومد

گفت : عشقی داری ؟

مثل آدم برفی گفتم نه

گفت : دوست دختر چی ؟ نداری !

گفتم نه

گفت : زن داری ؟

بازم گفتم نه

کاملا چرخید و به من نگاه کرد _ از اون نگاه ها .

با یه حالت خاصی گفت : نه عشقی ! نه دوست دختر ! نه !!!

من که نفهمیدم که اون حالتش تعجب بود یا چیز دیگه ای . اما واسه  دلداری خودم بهتره خیال کنم تعجب بوده

بهش گفتم نه خب !

گفت : پس چطور حال میکنی ؟ چطور خوشی ؟

یه جوری که انگار چه کارای مهمی میکنم گفتم کتاب میخونم  . حال میکنم

گفت : همین؟! کتاب میخونی

          له شدم

با لهجه ی شیرازی گفت : برو دوست دختر بگیر ! «برو حال کن» !

گفت : دوست دختر بگیر «حال کن» ، کتاب هم بخون

گفت : دختر شیطونه

گفت : یعنی هیچوقت عشقی نداشتی؟

انقلاب كوانتومي و مباني فلسفي فيزيك جديد

انقلاب كوانتومي و مباني فلسفي فيزيك جديد

اهم مفروضات فلسفي فيزيك قرن نوزدهم:

1) واقعيتي مستقل از ما وجود دارد – اين واقعيت قابل شناخت است – وكار فيزيك شناخت اين واقعيت است آنچنان كه هست .

2) اين واقعيت فيزيكي قابل تجزيه به عناصر قابل تشخيص است و هر عنصر فيزيكي را مي توان بر حسب خواص مشخصي از قبيل جرم ، سرعت و.... توصيف كرد .

3) اشياء بزرگ مركب از اشيايي خردند و رفتار اشياء روزمره را مي توان برحسب رفتار آن اشياء خرد توضيح داد.

4) سير زماني حالات هر سيستم طوري است كه هر حالت آن از حالت بلافاصلة قبلي به طور علّي نتيجه مي شود.

5) اطلاعات ما دربارة رفتار سيستم هاي فيزيكي از طريق مشاهدة آنها به دست مي آيد و اين مشاهدات، اختلال قابل ملاحظه اي روي سيستم مورد مطالعه وارد نمي كنند و به هر حال تأثير آنها قابل محاسبه است.

6) يك جدايي واضح بين عين و ذهن وجود دارد ، و انسان صرفاً يك تماشاگر است كه واقعيت خارجي را توصيف مي كند و وجود رفتار فرايندهاي فيزيكي بستگي به مشاهدة آنها ندارد.

بطور خلاصه حرف فيزيك كلاسيك اين بود كه يك دنياي عيني خارج از ذهن ما وجود دارد و انسان قادر است تصويري مطابق با واقع از اين جهان عيني بدست آورد.

 

عناصر مهم تعبير كپنهاگي

1- كنار گذاشتن مسائل هستي شناختي : آنها خود را تنها با مسائل معرفت شناختي مشغول مي داشتند و از ورود به حوضه هاي هستي شناختي پرهيز مي كردند ،آنها معتقد بودندكه ما تنها مي توانيم با پديده هايي كه برحسب مفاهيم كلاسيك تعبير مي شوند سر وكار داشته باشيم.

2- طرد تصويرپذيري حوادث فيزيكي : يكي ديگر از ويژگي هاي انقلاب كوانتومي از دست دادن اعتماد به تصوير پذيري حوادث اتمي است نه تنها ساختارهاي اتمي قابل مشاهده و يا بيان بر حسب كيفيات محسوس نيست بلكه حتي قابل تصوير برحسب زمان و فضا و عليت نيست .

3- طرد تحويل پذيري سيستمهاي كوانتومي : در فيزيك جديد براي فهم يك پديده كافي است آن را به اجزايش تجزيه كنيم قوانين حاكم بر كل نتيجه قوانين حاكم بر اجزاء است وكل واقعيتي مازاد بر اجزايش ندارد اين ديدگاه به تحويل گرايي يا وحدت علم موسوم است.

اين ديدگاه در فيزيك جديد از جهات مختلف مورد تعارض قرار گرفت.

1- 1 در فيزيك جديد به مواردي بر مي خوريم كه نشان مي دهند كل بيش از اجزاء را در بردارد.

2- 1 بعضي از تحولات فيزيك حاكي از اين هستند كه جهان در سطوحي با مراتب مختلف تشكيل شده است هرسطح قوانين بنيادي و هستي شناسي خودش را دارد.

3- 1 كارا نبودن برنامة تحويل گرايي مطرح شده خصوصاً در مورد سيستم هاي پيچيده كه يكي از ويژگي هاي مهم آن اين است كه در مقياسهاي مختلف پديده هاي جديدي را از خود بروز مي دهند.

4- 1 قضية بل به اعتبار تحويل گرايي خدشه وارد كرد يك فرض رايج در علم اين است كه ما مي توانيم آنچه را كه در فضاهاي دور رخ مي دهد مطالعه كنيم نضرية كوانتوم اين فرض را بهم مي زند.

5- 1 مطلب ديگركه به تحويل گرايي خلل وارد مي كند « قضيه نا تماميت گودل » است كه حاكي از اين است كه يك كل رياضي بيش از جمع اجزاء آن است .

 

  حاكميت پوزيتويسم بر افكار فيزيكدانان :

پوزيتويسم حاكم بر ذهن اكثر فيزيكدانان عصرما نتيجه حاكميت مكتب كپنهاگي است كه خود متأثر از پوزيتويسم حاكم در اوايل قرن 20 بود حرف پوزيتويستها اين بود كه :

الف) نظريه ها قابل اعتماد نيستند مگر اينكه روي مباني تجربي بنا شوند.

ب) يك نظريه بايد طوري دقيق فرمول بندي شود كه نتايج تجربي آن بدون ابهام باشد.

 

5) طرد موجبيت ( دترمينيسم ) :

منظور از موجبيت اين است كه هرحادثه علتي دارد ( اصل عليّت ) گاهي نيز به معناي قابليت پيش بيني بكار رفته است، فيزيكدانان ابتدا عليت را معادل قانونمند بودن مي گرفتند بعد ماخ و همفكرانش خواستند تز متافيزيكي علت معلول را با مفهوم رياضي تابع جايگزين كنند و لذا عليت معادل با شرط لازم و كافي براي تعيين دقيق آينده گرفتند ( انديشه لاپلاس ) و براي اين منظور كلمه دترمي نيسم را بكار بردند بعداً عليت حتي به مفاهيمي محدودتر بكار مي رفت يعني معادل با صدق قوانين مكانيك يا بقاء انرژي و مومنتوم يا تصويرپذيري در فضا و زمان يا توصيف معادلات ديفرانسيل و غيره.

 

6) حاكميت ايدآليسم بر تفكر فيزيكدانان :

تا قبل از ظهور مكانيك كوانتومي فيزيك ، وجود جهان خارجي مستقل از ذهن انساني را مفروض مي گرفت وظيفه خود را توضيح ماهيت آن مي دانست اين ديدگاه رئاليسم كلاسيك نام دارد.

اين ديدگاه مبتني بر دو فرض است :

 الف ) نظم مشاهده شده حاكي از واقعيتي است مستقل از ناظر انساني و وجودش مستقل از وجود ماست .

ب ) تحقيقات علمي مي تواند اين جهان عيني را براي ما قابل درك سازد و در واقع هدف علم كشف واقعيت اين جهان خارجي است .

عده اي از دانشمندان ضمن قبول يك جهان عيني مستقل از ذهن انسانها معتقدند كه بايد بين واقعيت عيني كه مستقل از هر نظريه اي است و نظريه اي كه مي كوشد آن را كاملاً به شكل صحيح بحساب آورد فرق بگذاريم كه به اين رئاليسم انتقادي مي گويند.

در مقابل رئاليسم ، ايدآليسم قرار دارد كه معتقدند شعوربر واقعيت اولي است وجهان خارجي به وسيلة شعور تعيين مي شود .

پراگماتيسم صحبت از جهان في الوقوع جدا از فعاليتهاي جامعه علمي را بي معني مي شمارد و براي ايدة جهان في الوقوع ، حقيقت براي ما را مطرح مي كند.

مكتب كپنهاگي رئاليسم كلاسيك را كنار گذاشت و بيان نمود كه نبايد به دنبال توضيح اشياء باشيم بلكه بايد به تئوري هايي كه نتايجشان با مشاهدات تطبيق مي كند قانع باشيم .

اما دليل ترك رئاليسم كلاسيك براي همه يكي نبود كه آن دلايل عبارتند از :

1) برخي اصلاً منكر يك واقعيت عيني مستقل از ذهن انسان شدند.

2) برخي هم گفتند كه جهان كوانتومي جهاني نيست كه بتوان آن را تصور كرد يا بتوان طرح جامعي از آن ارائه داد اصلاً جهان را نمي توان بر اساس اشياء مادي تصور كرد بلكه فقط به وسيلة يك فكر رياضي مي توان فهميد.

 

7) طرح منطق كوانتومي :

برخي از پيروان مكتب كپنهاگي كوشيده اند از مشكلات تعبيري مكانيك كوانتوم را با توسل به نوع جديدي از منطق حل كنند اينها مي گويند كه جهان ازيك منطق غير انساني تبعيت مي كند و بنابراين ما بايد براي توجيه حقايق كوانتومي نحوة استدلالمان را تغيير دهيم مثلاً در حدود 2000 سال هندسة اقليدسي بكار مي رفت اما بعداً معلوم شد كه هندسه جهان نا اقليدسي است . 

 

 

 

 منبع :     http://jizingholi.blogfa.com/8902.aspx

 

 

چند روز قبل وحید یه مستند از صادق هدایت اورد با هم دیدیم . خوشم اومد

خصوصا از مطالبی که از قول خود هدایت میگفت ، نمی دونم چرا از کتابای صادق هدایت خیلی خوشم نیومده

حتی اون یکی دوتایی هم که خوندم اصلا اسمشونو یادم نیست .

گفتم شاید این بار یه کتاب مشهورشو بخونم که بعدا حد اقل اسمش یادم بیاد .

«من همان قدر از شرح حال خودم رم می‌کنم که در  مقابل تبلیغات امریکایی مآبانه. آیا دانستن تاریخ  تولدم به درد چه‌کسی می‌خورد؟ اگر برای استخراج  زایچه‌ام است، این مطلب فقط باید طرف توجه خودم  باشد گرچه از شما چه پنهان، بارها از منجمین  مشورت کرده‌ام اما پیش بینی آن‌ها هیچ وقت  حقیقت نداشته. اگر برای علاقهٔ خوانندگانست باید  اول مراجعه به آراء عمومی آن‌ها کرد چون اگر خودم  پیش‌دستی بکنم مثل این است که برای جزییات احمقانهٔ زندگیم قدر و قیمتی قایل شده باشم به علاوه خیلی از جزییات است که همیشه انسان سعی می‌کند از دریچهٔ چشم دیگران خودش را قضاوت بکند و از این جهت مراجعه به عقیدهٔ خود آن‌ها مناسب‌تر خواهد بود مثلا اندازهٔ اندامم را خیاطی که برایم لباس دوخته بهتر می‌داند و پینه‌دوز سر گذر هم بهتر می‌داند که کفش من از کدام طرف ساییده می‌شود. این توضیحات همیشه مرا به یاد بازار چارپایان می‌اندازد که یابوی پیری را در معرض فروش می‌گذارند و برای جلب مشتری به صدای بلند جزییاتی از سن و خصایل و عیوبش نقل می‌کنند. از این گذشته، شرح حال من هیچ نکتهٔ برجسته‌ای در بر ندارد نه پیش‌آمد قابل‌توجهی در آن رخ داده نه عنوانی داشته‌ام نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بوده‌ام بلکه برعکس همیشه با عدم موفقیت رو به رو شده‌ام. در اداراتی که کار کرده‌ام همیشه عضو مبهم و گمنامی بوده‌ام و رؤسایم از من دل خونی داشته‌اند به طوری که هر وقت استعفا داده‌ام با شادی هذیان‌آوری پذیرفته شده‌است روی هم رفته موجود وازدهٔ بی‌مصرف قضاوت محیط دربارهٔ من می‌باشد و شاید هم حقیقت در همین باشد.»


«آن‌چه که زندگی بوده‌است از دست داده‌ام، گذاشتم و خواستم از دستم برود و بعد از آنکه من رفتم، به درک، می‌خواهد کسی کاغذپاره‌های مرا بخواند، می‌خواهد هفتاد سال سیاه هم نخواند، من فقط برای این احتیاج به نوشتن که عجالتا برایم ضروری شده‌است می‌نویسم.»

اصل عدم قطعیت

ماهیت دوگانه موجی ذره ای هم برای تابش و هم برای ماده وجود دارد و ما نمی توانیم همزمان به کمک یک آزمایش هم ماهیت ذره ای وهم ماهیت موجی یک تابش یاذره مادی رااندازه بگیریم گرچه به سادگی باصرفنظر کردن از یک خاصیت تابش یا ذره مادی می توان خاصیت دیگر آن را به دقت سنجید

اصل عدم قطعیت( Uncertainty principle):

پلانک و اینشتین به اندازه کافی موجب سردرگمی دانشمندان شده بودنند دانشمندانی که سالیان سال نور را در قالب یک موج می دیدند و با این موج هر کاری که می خواستند انجام میدانند حال اگر این موج از عهده حل معمای تابش جسم سیاه و اثر فوتوالکتریک برنمی آید نیاید اینها چیزهایی نبودند که ستونهای مستحکم دیدگاه موجی نور (تابش) را درهم بریزند ولی شاید دهه بیست قرن گذشته را بتوان زلزله بار ترین سالیان عمر فیزیک دانست در این دهه بود که مکانیک موجی و ماتریسی شرودینگر و هایزنبرگ شکل گرفت و طومار جبر نیوتنی درهم نوردیده شد اصل عدم قطعیت مانند شبحی خواب خوش دانشمندانی چون اینشتین و همکفرانش را آشفته ساخت و ابرهای تیره که بر زوایای پنهان دینای زیر اتمی سایه افکنده بود آرام آرام جای خود را به روشنای آمار و احتمالات سپردنند هر چند که این مبحث جدید از انحرافات چشمگیری نسبت به اصول عقل سلیم برخوردار بود ولی نتایج آن به طرز جالبی با واقعیت ها مطابقت داشت به طوری که اینشتین با تمام مخالفت های بنیادی که با این رویکرد جدید علمی داشت بارها به توانمندی عملی آن اقرار نمود.

گفتیم که ماهیت دوگانه موجی ذره ای هم برای تابش و هم برای ماده وجود دارد این موضوع یعنی دوگانگی موجی –ذره ای Wave particle duality تابش های الکترومغناطیس و ماده موجب شده است تا با تدبیرزیرکانه هایزنبرگ اصل عدم قطعیت برمبنای آن شکل بگیرید و باب جدیدی را بردنیای زیر اتمی را بگشاید.

سال ۱۹۲۶ سال تعیین کننده برای مکانیک کوانتومی بود اروین شرودینگر با طرح مکانیک موجی خود و ورنرهایزنبرگ با ارائه مکانیک ماتریسی سنگ بنای این علم نوین را بنا نهادنند، شرودینگر با تدوین مکانیک موجی توانست تابع موج یک ذره مانند الکترون را به کمک معادله خود مشخص کند این تابع موج تا حدود زیادی از اصل موجبیت یا جبر نیوتونی پیروی می کرد. معادله شرودینگر که برای تعیین رفتار موجی ذره درنظر گرفته شد معجونی از فیزیک کلاسیک ونظریه های جدید (که صحت آنها به کمک آزمایش تایید گردید) بود نیوتون و ماکسول تنها برای مسائلی که مشاهده می شدند قانون وضع نمودنند و این قوانین به خوبی کار خود را انجام میدادند شرودینگر نیز با استفاده از مفاهیم جدید و تازه کشف شده و با ترکیب آنها با یافته های پیشین توانست یک قالب به صورتیکه ناقص اصل علیت نباشد برای آنها تدوین نماید  . ولی این هایزنبرگ بود که به کلی بنیان این اصل را درهم ریخت و رابطه علت و معلولی را که پیش از این برای رویدادهای فیزیکی تدوین شده بود به عدم قطعیت و تردید مبدل نمود.

اصل عدم قطعیت یکی از جنجالی ترین اصول مکانیک کوانتومی است این اصل بیان میدارد تعین دقیق مکان و تکانه (اندازه حرکت) یک ذره به طور همزمان غیر ممکن است و حاصل ضرب این عدم قطعیت ها در مکان و اندازه حرکت ذره همواره کمتر یا مساوی۳۴ ^۱۰*۰۵/۱ ژول ثانیه است.

[ فرض کنید می خواهیم سرعت حرکت یک الکترون و جای آن را در یک لحظه معین در اطراف هسته حساب کنیم برای این کار باید قادر به دیدن الکترون باشیم اگر دستگاهی بتواند قدرت دید ما ر ا تا حد دیدن یک الکترون بالا ببرد در این صورت برای تشخیص دقیق مکان الکترون باید پرتو نوری را با طول موج کوتاهتر به آن بتابانیم و چون برخورد این پرتو به الکترون باعث انتقال انرژی به آن می شود این انرژی منتقل شده سرعت حرکت الکترون را افزایش می دهد و ما برای تعیین سرعت الکترون و بدنبال آن برای تعین تکانه آن با یک عدم قطعیتی مواجه می شویم برای اینکه این عدم قطعیت را به حداقل کاهش دهیم باید پرتوی نوری که برای تشخیص مکان الکترون بکار می بریم از انرژی کمتری (طول موج بیشتری) برخوردار باشد..این کاهش انرژی پرتو نور سبب ایجاد یک عدم قطعیتی در تعیین مکان الکترون می شود که با کاهش انرژی پرتو نور این عدم قطعیت در مکان الکترون افزایش می یابد( هرچه طول موج نور تابیده شده به یک جسم کوتاهتر باشد جزئیات آن جسم بهتر مشخص می شود.) وما قادر نخواهیم بود با دقت مورد علاقه مان جای الکترون را در یک محدوده معین از فضای اطراف هسته معین سازیم. اصل عدم قطعیت نه تنها تعیین همزمان مکان و تکانه ذره را با دقت نامحدود غیرممکن می سازد بلکه تعیین همزمان انرژی و مختصه زمان ذره را نیز با دقت نامحدود محال می داند.]

کوانتم - قسمت سوم

تسليم رسمي كوانتوم به علم فيزيك با چيزي به نام « فاجعه ي بنفش » رابطه دارد . فاجعه ي بنفش به طور خلاصه چنين است : اگر كسي محاسبه كند كه جسمي چگونه پس از گرم شدن برافروخته مي شود ، به فرمولي رياضي دست مي يابد كه حاكي از تمام انرژي است كه مدت ها پيش در روند تابش ازماده خارج شده است .
در واقع در مورد نور كم بسامد نتايج خوبي هم به بار آوردند . در مورد نور پربسامد بود كه اين فرمول به فاجعه ي موهوم پرهياهو و با آوازه اي كشيده شد . مسير ديگر حمله به مسئله ي جسم تابان ، به فرمول رياضي ديگري انجاميد ، كه به طور موفقيت آميزي از فاجعه ي بنفش دوري مي جست ، و با تجربه ي نور پربسامد سازگاري فوق العاده داشت .

 خلاصه ، هنگامي كه ماكس پلانك ، استاد فيزيك نظري دانشگاه برلين ، سلسله پژوهش هاي تعيين كننده ي خود را آغاز كرد ، چگونگي امر در اين حوزه ي علم بدين منوال بود . او تأثير راه هاي گوناگون كاربرد نا مطلوب اين دو فرمول ناقص را آزمود تا اين كه در سال 1900 به فرمول رياضي منحصر به فردي برخورد كرد كه براي بسامده هاي پايين ، درست مثل اولي بود و براي بسامد هاي بالا ، كاملاً به دومي شباهت داشت سازگاري اين فرمول جديد ( به نام فرمول تابش ) با آزمايش فوق العاده عالي بود .

اما نتایج چندان هم دور از انتظار نبود  و او را قانع نمی کرد  . پلانك روي هم رفته ، براي اين كار خود كه همانا يافتن نوعي توجيه نظري براي فرمولي بود كه اين طور ساده طرح كرده بود ، زياد هم از آمادگي دور نبود . پژوهش هاي طولاني و ناتمام ، اين تصور را براي او پيش آورد كه تنها يك چيز جدي مي تواند نويد رهايي از اين بن بست را بدهد . او با چنان تمركز ذهني شديدي در زمينه ي اين مسئله به كار پرداخت كه تنها چند هفته اي سپري نشده بود كه پاسخ را يافت ؛ پاسخش چندان بدعت گذارانه بود كه هفده سال پرماجرا و حادثه گذشت تا به ربودن جايزه ي نوبل موفق شد .

پلانك حتي پيش از سال 1900 نشان داده بود كه در راستاي اهداف خاصش مي تواتند توده اي ماده را از طريق ذرات بي شماري كه با رفتاري موزون به بالا و پايين موج بر مي دارد ، نمايش دهد . برخي از آن ها به سرعت موج مي زدند و پاره اي آهسته تر . تمام بسامد هاي نوسان گنجانده مي شدند . پلانك اين ها را كه كار ساده اي انجام مي دادند نوسانگر ناميد ، كه انرژي گرمايي و نوراني را از طريق نوسان شديد جذب مي كردند و مجدداً با فراهم آوردن امكان فرونشست شديد و ناگهاني ، اين انرژي را پس مي راند . رفتارشان كاملاً به تاب خوردن كودكان ، كه كسي آن ها را با نوسان دم افزايي هل بدهد ، شبيه بود ؛ مي توانستند انرژي را چنان در خود نگه دارند كه اسفنج ، آب را

توده ي ماده ، از طريق گرم شدن انرژي جذب مي كند .از آن جا كه او به تغييرات آرام مقدار انرژي جذب شده و گسيل شده مي پرداخت  ، براي توصيف اين تغيير تدبيري انديشيد كه بر پايه ي آن ، تغييرات آرام جاي خود را به تغييرات تضاريستي ( پله ای ) مي سپرد كه او مي توانست آن ها را محاسبه كند . اوهمان طور كه انتظار داشت ، دريافت اگر تضاريست هاي انرژي را به روش متداول هموار كند ، مستقيماً به فاجعه ي بنفش باز مي گردد . پلانك از همان آغاز آماده بود كه هر فرصت معقولي را براي دريافت پاسخ درست ، غنيمت بشمارد  . اگر مي توانست خود را تا آن جا بكشاند كه با افكار هموار شدن تضاريست هاي انرژي با يكي از مقدس ترين سنت هاي فيزيك نظري درافتد  ، مي توانست روشي را بيابد كه او را به پاسخي موافق با آزمايش برساند .
 
اما چنين ايده اي سرشار از خيال پردازي بود ؛ درست مثل اين كه كسي بگويد يك تاب مي تواند با دامنه اي يك متري ، يا دومتري ، يا سه متري ، يا چهارمتري ، و الي آخر ، نوسان كند ، اما نه با دامنه هايي مثلاً يك و يك چهارم متري ، يا مقدار ديگري بين اين اعداد . اگر پلانك مقرر مي داشت انرژي بايد در پيمانه هاي منظم رها شود ، پس مي توانست گامي به پيش بردارد و بسامد هاي بالاي متمرد را با صدور حكمي به مجازات برساند تا آن ها در پيمانه هايي گردآيند كه از بسامد هاي پايين خيلي بزرگ تر باشند . پلانك با سود جستن از يك كلمه ي مناسب ، كه از پيش حتي در نوشتارهاي علمي و در حوزه هاي ديگر عملاً شناخته شده بود ، اين پيمانه يا سهميه را كوانتوم انرژي ناميد .
او با وارد كردن كميت ويژه اي با نماد h ، اين فرمول مشهور و از ديدگاه اتمي انفجار آميز را بيان كرد

 :  h   بسامد =كوانتوم انرژي
 
كميت بنيادي h را كه پلانك عرضه كرد ، امروزه ثابت پلانك مي نامند و پرچم مباهات فيزيك جديد و نماد اصلي مبارزه طلبي عليه آن نظام كهن است  مقدار اين كميت فقط عبارت بود از : 0,000,000,000,000,000,000,000,000,006,6…  
 
معني كوچك بودن فوق العاده ي h اين است كه تضاريست هاي انرژي خيلي ضعيف اند . پلانك به هيچ وجه خشنود نبود . عجيب نيست كه او سال ها براي اصلاح نظريه ي خود تلاش كرده باشد ، تا ببيند كه آيا مي تواند بدون قرباني كردن جواب ، اين تضاريس ها را همواركند . اما همه چيز بر وفق مراد بود . اين تضاريس ها وجود داشتند . انرژي به شكل پيمانه جذب مي شد .

چهارسال از زندگي لرزان و مردد ايده ي پلانك مي گذشت ، و در اين مدت پدر تقريباً فرزند خود را ترك گفته بود ؛ تا اين كه در سال 1905 منشي اداره ي ثبت اختراعات سوئيس در برلن مطالبي خطير و گستاخانه ابراز داشت كه باعث شد ابداع پلانك زندگي از سر گيرد و توانا و مطمئن ، در سال 1913 ، در مسير برخورد محتومش با بور قرارگيرد .
نام اين شخص آلبرت اينشتين بود از نظر اينشتين ايده ي پلانك حتي از آن كه خود پلانك جسارت ورزيده و به تصور آورده بود ، انقلابي تر بود . بنابر نظرپلانك ، انرژي تنها به شكل بسته هايي وارد ماده مي شود ؛ و بيرون از ماده ، همان جا كه به شكل تابش در مي آيد ، بايد از قوانيني كه ماكسول بنياد نهاد پيروي كند . اما اينشتين نشان داد كه اين دو ايده معادل يكديگر نيستند ، و در جاي ديگر نشان داد كه اگر تابش نيز از بسته هايي تشكيل يافته باشد ، اين توازن وجود خواهد داشت . آيا به اين معني نبود كه پلانك تازه به دوران رسيده با اصول پا بر جاي ماكسول به منازعه برخاسته است ؟ اين كار جسارت و بينش ژرف اينشتين جوان را طلب مي كرد كه فرياد سر دهد آن كه با پلانك سر ستيز دارد ، كسي جز ماكسول نيست. اكنون اينشتين با گريز از موضوع ، اصرارمي كرد كه كوانتوم انرژي ، به جاي آن كه صرفاً رفتاري شبيه يك موج داشته باشد تا در معادلات ماكسول صدق كند ، بايد به نحوي شبيه يك ذره ، يك ذره ي نور ، كه ما آن را فوتون مي ناميم، رفتار كند .

اين طرحي انقلابي بود . اما اينشتين برگ هاي برنده اي در دست داشت ، كه قاطع تر از همه ي آن ها پديده اي بود كه هرتز در حدود بيست سال پيش متوجه آن شده بود .

تامسون در انگلستان الكترون را كشف كرده بود ، ولنارد كه در آلمان زير نظر هرتز كار كرده بود ، با نشان دادن اين كه نور فرابنفش مي تواند الكترون ها را از سطوح فلزي تبخير كند ، مانند پرتو خورشيد كه آب سطح اقيانوس را بخار كند ، ساز و كار پديده ي هرتز را پي گيري كرده بود . و همين تبخير ،  كه اكنون اثر فوتو الكتريك ناميده مي شود ، بود كه باعث مي شد جرقه ها آزادانه تر به حلقه ي هرتز وارد شوند

 تصور اينشتين بسيار شگفت بود. اين تصور از هر لحاظ به معني بازگشت به نظريه ي ذره اي قديمي نيوتون بود. حتي تپش هاي نيوتوني، با ايفاي نقشي اساسي در اين تصور حضور داشتند. زيرا آهنگ همين تپش ها در نظريه ي ذره اي به مثابه ي بسامد نور بود، و بسامد در اين جا بايد نقشي دوگانه باز مي كرد. نه تنها بايد رنگ فوتون را تميز پذير كنند، بلكه بنا بر قاعده ي پلانك، بايد انرژي آن را نيز تعيين كنند.

     اما چه كسي بود كه بتواند چنين نظريه ي خيال پردازانه اي را باور كند؟ آيا نظريه ي ذره اي را، يك صد سال پيش، با دلايلي بسيار قاطع، از ميان نرانده بودند، و آيا نظريه ي موجي از طريق دو خط پژوهشي مستقل وارد صحنه نشده بود ؟ نظريه ي ذره اي چگونه توانست اين اميد را در دل باور كند كه از پيروز هاي بي چون و چراي نظريه ي موجي براي خود نسخه اي بدلي بسازد. وانگهي، اين منشي اداره ثبت اختراعات چه كسي بود؟ او حتي استاد دانشگاه هم نبود. باز گشت به چيزي شبيه به نظريه ي ذره اي بايد در حكم پذيرش اين مطلب باشد كه نظريه ي قانع كننده و كاملاً تأييد شده ي پديده هاي الكترومقناطيسي از پايه نادرست است. با همه ي اين ها اينشتين در واقع نه خوش دلانه و ابهام آميز، بلكه دقيقاً و به طور كلي، در پي انديشه هاي ژرف واستدلالي توانا، چنين طرحي را پيشنهاد كرد.
اما آيا اين پيشنهاد تا آن حد هم جدي بود ؟ به مدتي بيش از يك قرن همه ي آزمايش ها نظريه ي ذره اي را انكار كرده بودند. اما آيا رويداد هايي مانند فاجعه ي بنفش دسته كم نشان نداده بودند كه نظريه ي ماكسول نيز با دردسر مواجه شده است ؟ روي هم رفته، حتي در آغاز كار، در واقع اين جنگ خيلي هم نا برابر نبود.
 
اولين بار پلانك اين منازعه را به راه انداخته بود. اينشتين در مدت كوتاهي چيز هاي پردردسري براي نظريه ي موجي به وجود آورد اما آن چه كه برتر از همه باقي ماند توضيحي بود كه اينشتين براي اثر فوتو الكتريك ارائه داد.
در ابتداي امر ، در خصوص اثر فوتو الكتريك چيز خارق العاده و تقريباً معجزه آسايي وجود دارد . با وجود اين حتي از ديدگاه نظريه ي ماكسول طبيعي است كه نور بايد بر الكترون ها نيرو وارد آورد ، زيرا ماكسول نشان داد نور الكترومغناطيسي است ، و يك موج الكترومغناطيسي مسلماً بر ذره اي ذاتاً الكتريكي مانند الكترون ، تأثير مي گذارد . بنابر اين هيچ چيز شگفت انگيزي درباره ي صِرف وجود اثر فوتوالكتريك وجود نداشت . چيزي كه نظريه ي موجي را پريشان كرد اين موضوع نبود . شگفتي وقتي رخ نمود كه از سرعت الكترون هايي كه از فلز جدا مي شدند اندازه گيري هاي دقيقي به عمل آمد . اگر مي شد به نظريه ي ماكسول اتكا كرد ، بايد به ازاي افزايش شدت ، يا مقدار نور ، سرعت الكترون ها نيز افزايش مي يافت . اما آزمايشگران چيز ديگري يافتند . سرعت به همان مقدار قبلي باقي مي ماند . آن چه افزايش مي يافت شمار الكترون ها بود .آزمايش هاي بعدي كه در سال 1915 در امريكا به پژوهش هاي كلاسيك ميليكان منجر شدند ، فرمول اينشتين را با چنان دقت و كمالي به اثبات رساندند كه در زمينه ي تأييد يك نظريه ي علمي ، فقط تأييد نظريه ي موجي ماكسول به وسيله ي هرتز با آن قابل مقايسه است ! ماجراي جالب اين است كه همين اينشتين بود كه نظريه ي گرانش نيوتون را به اعتبار نظريه ي نسبيت عام خود ويران كرد ، بله هم او بود كه با نظريه ي فوتون هاي خود در احياي نظريه ي نور نيوتون نقشي چنين مهم ايفا كردبه محض آن كه مفهوم فوتون تأييد شد ، با كمال شگفتي دريافتند كه بسياري از پديده هاي خيلي مشهور اما كم اهميت تر ، كه از ديدگاه ماكسولي نمي شد آن ها را درك كرد ، برطبق ايده ي جديد كامل و دقيق اند . اينشتين و شاگردانش براي تدارك حملات خود ، از حوزه هاي گوناگوني هم چون فوتولومينسان ، گرماي ويژه ، و حتي فوتو شيمي ، مهمات فراهم آوردند . با هر گام پيش روي ثابت مي شد كه فوتون براي مسائلي كه از طريق مسئله ي موجي حل نشده باقي مانده ، رهگشاي بسيار ساده اي است . سرانجام در سال 1921 اينشتين جايزه ي نوبل را دريافت كرد ؛ اين جايزه اصلاً نه به خاطر نظريه ي نسبيت ، بلكه يه طور كلي به پاس خدمات او به فيزيك نظري ، و به ويژه به خاطر نظريه ي فوتوالكتريكش ، به او اهدا شد .

موج يا ذره ؟
    
در قرن هفدهم نظريه ي ذره اي نور ، دست بالا را داشت . يكصد سال بعد بود كه نظريه ي موجي نور با آن به جدال برخاست . البته درقرن نوزدهم ، وصلت موج و نظريه ي الكترومغناطيسي ماكسول چنان باشكوه بود كه ذره احساس كرد بايد براي هميشه از بازيابي عظمت گذشته قطع اميد كند ، اما طلوع قرن بيستم شاهد تحول ديگري بود .
با اين همه ، موج در موضع دفاعي خوبي بود ، و ذره ي تجديدحيات يافته ، در عوض پيروزي سريع و قطعي ، تنها موفق شد فيزيك را درگير جنگ داخلي كند كه بيش تر از يك ربع قرن به درازا بكشد و چنان به سرعت گسترش يابد كه وقتي در سال 1927 آتش بس اعلام شد ، تمامي دانش فيزيكي به طور گريز ناپذيري درگير آن شده بود .
از تداخل امواج بهره گرفتند تا توضيح دهند چگونه دانشمندان مي توانند از دو باريكه ي نور، نه روشنايي بيشتر ، بلكه تاريكي به وجود آورند . نورفرابنفش ، الكترون هاي موجود در همه ي سطح فلز را يكباره بيرون نمي اندازد . اين نور آن ها را از اين جا و آن جا ، بدون هيچ گونه نظم يا يكنواختي ، به بيرون پرتاب نمي كند ، بلكه ميانگيني از آن ها را به بيرون مي اندازد . آيا موج مي تواند عامل بيرون راندن هاي اتفاقي الكترون باشد ؟ در اين جا امكاني براي پديد آمدن نقش هاي تداخلي وجود ندارد ، زيرا يكنواختي هرچيزي به صورت ميانگيني است . مطمئناً فقط ذراتي مي توانند موجب چنين آثار اتفاقي و پراكنده اي باشند كه از روي بي دقتي و سهل انگاري نشانه گيري شده باشند . مطمئناً نور از ذرات تشكيل شده است . اگر هم هنوز در این باره تردیدی وجود داشته باشد می توان مدرک نور خیلی ضعیف را ارایه کرد ؛ فرض کنید نور موجی است در این صورت می توان شدت آن را کاهش داد به گونه ای که برای کندن یک الکترون از سطح نیم ساعت وقت لازم باشد و پس از خمع شدن انرژی کافی الکترون ها ناگهان شروع به پریدن کنند . اما چنين چيزي عملاً اتفاق نمي افتد .از همان ابتدا و پیش از آنکه امواج فرصتی بیابند که انرژی انتقال دهند ، کنده شدن الکترون ها آغاز می شود ، و وقتی نور ضعیف باشد به همان میزان پراکندگی الکترون آزاد شده بیشتر است .

در سال 1911 ، ويلسون ، فيزيكدان انگليسي ، پس از يازده سال تحقيق ، وسيله ي بسيار پر ارزشي اختراع كرد . اين وسيله اتاقك ابري بود كه مسير الكترون هاي منفرد با ساير ذرات بارداري را كه از داخلش مي گذشتند ، رؤيت پذير مي كرد . كامپتون ، فيزيكدان امريكايي ، در سال 1923 آزمايشي بنيادي انجام داد كه مي توان آن را فقط بر مبناي اين نظريه تفسير كرد كه نور الكترون ها را وامي جهاند ؛ مانند گوي بيلياردي كه گوي ديگري را وا مي جهاند . البته ، اين آزمايش در مقابله با نظريه ي موجي نقش تعيين كننده اي داشت ، و دو سال بعد ، همان وقتي كامپتون و سايمون به اتفاق هم كار مي كردند ، او موفق شد در يك اتاقك ابر اثر برخورد هاي منفرد را در اين بازي گوي هاي كيهاني مشاهده كند . رد الكترون ها مستقيماً قابل مشاهده بود ، و مي شد مسير فوتون ها را از مواضع زوج الكترون هايي كه متوالياً به هم برخورد مي كردند ، استنباط كرد . اين آزمايش هاي گوناگون ترديدي باقي نگذاشت كه فوتون ها دقيقاً مطابق قوانين رياضي برخورد ، الكترون ها را وامي جهانند. پس ، مطمئناً نور بايد از ذره تشكيل شده باشد . و به خاطر همين توضيح روشن حقيقت بود كه كامپتون و ويلسون با همديگر در جايزه ي نوبل سال 1928 شريك شدند .     

اكنون فيزيك با موقعيتي كاملاً جديد روبه رو بود . موجودي واحد ، نور ، هم موج بود و هم ذره . اصلاً چگونه مي توانستند اندازه و شكل ويژه ي آن را به تصور آورند؟ براي اين كه تداخل را پديد آورد منتشر مي شود ، اما براي واجهانيدن الكترون ها بايد دقيقاً جاي گزيده باشد . اين يك معضل بنيادي بود و وقفه در نبرد فوتونموج به اين معني بود كه اين موضوع بايد به صورت معما باقي بماند تا روح فيزيك دان واقعي را آزار دهد .

کوانتم - قسمت دوم

http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/0/08/Leonardo_da_Vinci_%281452-1519%29_-_The_Last_Supper_%281495-1498%29.jpg/300px-Leonardo_da_Vinci_%281452-1519%29_-_The_Last_Supper_%281495-1498%29.jpg

در صده ی چهارده مبلادیhttp://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/f/f2/Nikolaus_Kopernikus.jpg/250px-Nikolaus_Kopernikus.jpg بود که تمام اروپا به جنبش درآمد زلزله ای مهیب در طی 200 سال اروپا را لرزاند . ستونهای زندگی گذشته ی بشر یکی یکی برسر خدایان فرو می ریخت . شاید اگر میدانستند چه بر سرشان خواهد آمد هرگز معجزات شان را بر کاغذ نمی نگاشتند و خواندن و نوشتن را گناه کبیره اعلام می کردند . در سال 1514 کپرنیک اولین تیشه را بر پایه های تفکر اربابان علم فرود آورد و خط بطلان بر نظریه ی زمین مرکزی بطلمیوس کشید .

 http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/c/cc/Galileo.arp.300pix.jpg/250px-Galileo.arp.300pix.jpg

در سال های  1610 گالیله پیروز مندانه تمام هیبت کلیسا را به زیر پای علم تجربی بر زمین انداخت و نظریه ارسطو در باره ی گرانش را رد کرد . اما خدایان خشمگین شیرینی این پیروزی را به کامش زهر کردند ،  فاتح کائنات بود که این بار با صدای لرزان سخن می گفت :

«در هفتادمین سال زندگی در مقابل شما به زانو درآمده‌ام و در حالی که کتاب مقدس را پیش چشم دارم و با دستهای خود لمس می‌کنم توبه می‌کنم و ادعای خالی از حقیقت حرکت زمین را انکار می‌کنم و آنرا منفور و مطرود می‌نمایم.»http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/7/73/Frans_Hals_-_Portret_van_Ren%C3%A9_Descartes.jpg/250px-Frans_Hals_-_Portret_van_Ren%C3%A9_Descartes.jpg

در این زمان بود که دکارت با شکهایش پا به عرصه  گذاشت وبی آنکه خود بداند راه را برای سرنگونی خدایان هموار کرد .

«...من بایستی آزمایش کنم که آیا خدا وجود دارد، و اگر هست، اینکه آیا می‌تواند فریبکار باشد یا نه.»

 

 نیوتون باالهام ازدکارت مکانیک کلاسیک را پایه گذاری می کند:

 

قانون يكم: هر جسم كه در حال سكون يا حركت يكنواخت در راستاي خط مستقيم باشد، به همان حالت مي‌ماند مگر آنكه در اثر نيروهاي بيروني ناچار به تغيير آن حالت شود.

دومين قانون به اين پرسش پاسخ مي‌دهد كه اگر بر يك جسم نيروي خارجي وارد شود، حركت آن چگونه خواهد بود.

قانون دوم: آهنگ تغيير اندازه‌ي حركت يك جسم، متناسب با نيروي برآيندِ وارد بر آن جسم است و در جهت نيرو قرار دارد. فرمولي كه از اين قانون برمي‌آيد (F=ma) به معادله بنيادين مكانيك كلاسيك معروف است كه مطابق آن، شتاب يك جسم برابر است با نيروهاي خالص وارده تقسيم بر جرم جسم.

سومين قانون مي‌گويد كه هرگاه جسمي به جسم ديگري نيرو وارد كند، جسم دوم نيز نيرويي به همان بزرگي ولي در سوي مخالف بر جسم اول وارد مي‌كند و برآيند كنش همزمان اين دو نيرو باعث حركت شتابدار مي‌شود.

قانون سوم: براي هر كنشي همواره يك واكنش برابر و ناهمسو وجود دارد.

و به این ترتیب قوانین خود را بجای قوانین خدایان بر زمین حاکم کرد .

چندان عجیب نیست که دانشمندانی که اینگونه تجربه را اساس علم نوین خود قرار داده اند از عامل اصلی آن یعنی « دیدن » غافل نمانند .

و اما مساله ی نور:http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/3/39/GodfreyKneller-IsaacNewton-1689.jpg/250px-GodfreyKneller-IsaacNewton-1689.jpg

سر آيزاك نيوتون ، كه تمامي كشفيات بنياني خود را در ديناميك ، گرانش ، حساب ديفرانسيل و انتگرال ، و بسياري ديگر از شاخه هاي علم تنها در دوازده سال فعاليت علمي انجام داد، در خلال آن دوران فرصتي يافت تا در نورشناخت هم به پيشرفت هاي مهمي نائل آيد . او ترجيح داد نظريه ي ذره اي را به كار گيرد ، زيرا پي برد كه انتشار امواج در همه ي راستا ها حركت راست خط نور را توجيه نمي كند .  


در اواخر دهه ۱۶۴۰ میلادی نیوتن درباره شکست نور تحقیق می‌کرد. او دریافت که نور http://www.lenjan.ir/Portals/0/anva-bolur%20(13).gifسفید اگر از یک منشور عبور کند به طیفی از رنگ‌ها تجزیه می‌شود. همچنین به‌وسیلهٔ قرار دادن منشور مشابه دیگری در مسیر نور تجزیه شده به صورت وارونه، می‌توان رنگ‌های طیف را بازترکیب کرد و نور سفید به دست آورد. او علت تشکیل طیف را چنین توجیه می‌کرد: نور جریانی از ذرات کوچک است که به خط مستقیم در فضا حرکت می‌کنند و هنگام عبور از یک ماده شفاف مانند منشور به ماده‌ای دیگر، این ذرات بسته به نوع لرزش خود با زاویه‌های گوناگون شکست می‌یابند. در نتیجه ذرات تشکیل دهنده نور سفید ازهم جدا شده به شکل طیف هفت رنگ ظاهر می‌شوند.

این ویژگی در تلسکوپ‌های شکستی پدیده‌ای را موجب می‌شود که به آن پراکندگی نور می‌گویند؛ لبه‌های عدسی‌های این تلسکوپ‌ها مانند منشور عمل کرده و نور سفید را پس از عبور از خود به صورت طیف در می‌آورند و در تصاویر تلسکوپ حاشیه‌های رنگی ایجاد می‌کنند. برای حل این مشکل نیوتن در سال ۱۶۶۸ تلسکوپ بازتابشی را که چندی قبل توسط جیمز گرگوری اسکاتلندی طراحی شده بود تکامل بخشید و آن را همراه با تحلیل دقیق قوانین بازتابش و تجزیهٔ نور به انجمن سلطنتی ارائه نمود. نظریهٔ نیوتن با مخالفت رابرت هوک فیزیکدان روبرو شد. هوک و کریستیان هویگنس هلندی در آن زمان صاحب تئوری موجی نور بودند که از نظر نیوتن مردود بود. چندی بعد نیوتن بر پایه نظریات خود کتابی در باب نورشناسی با عنوان « اپتیکس » نوشت. ولی از بیم مخالفت‌های هوک انتشار آن را تا سال ۱۷۰۴ به تأخیر انداخت.

در واقع ، در آن زمان به بسياري ازحقايق دقيق در پيرامون نور كه ظاهراً با تصوير ذره اي جور نبود ، پي برده بودند . اما نبوغ نيوتون با اندك زحمتي بر چنين مشكلاتي چيره شد . آخر كار ، او فقط با كمي پيچيده تر كردن مطلب ، موفق شده بود هرچه را تا آن موقع در مورد نور دانسته بودند ، عملاً توضيح دهد . اما ، اكنون ديگر ذرات او بي اهميت نبودند . حقايقي تجربي او را مجبور كرده بود كه به قدرت بازتابيده شدن اين ذرات ، اوج و حضيض دقيق و شگفتي ببخشد .
هرچند هواداران نظريه ي موجي در زمان نيوتون كم نبودند ، اما در رويارويي با اين نبوغ غول آسا كه در برابرشان قد بر افراشته بود ، شانس پيروزي اندكي داشتند . طراحان نظريه ي موجي ، به رهبري هويگنس ، فيزيكدان هلندي ، پايه هاي اصلي اميد هاي خود را بر اين واقعيت نهاده بودند كه ذرات بايد يكديگر را واجهانند ، در حالي كه تجربه ي واقعي عكس اين مطلب را نشان مي داد ، يعني نشان مي داد كه دو باريكه ي نور بدون تحمل هيچ گونه خسارتي همديگر را قطع مي نمايند . اما ، اين مطلب به تنهايي براي نظريه اي كه با ذرات تپنده ي نيوتون رقابت مي كرد ، شالوده اي سست بود
پس از مرگ نيوتون ، در حوزه ي نور و شيوه هاي ابداعي نويني كه رياضيات مربوط به حركت موجي را به كار مي گرفت ، كشفياتي تجربي به عمل آمد . نظريه ي ذره اي ، درست به خاطر سادگي و نبوغي كه در آن به كار رفته بود ، روزهاي تاريكي را مي گذرانيد . اين ايراد كه امواج در نزديكي كناره ها خم مي شوند ، هنگامي مطرح شد كه دريافتند امواج نور صرفاً موجك هايي  اند به اندازه ي پنجاه هزارم اينچ كه فاصله ي قله اي تا قله ي ديگر آن هاست ؛ زيرا انتشار اين موجك هاي كوچك زياد چشمگير نيست . البته اين موجك ها برد انتشار اندكي دارند ، و مي توان محاسبه كرد كه معني اين انتشار جزئي ان است كه نور نبايد سايه هاي كاملاً شديدي بيندازد ؛ اما الگوي مشخص فريز هايي را در لبه ها ايجاد مي كند . عملاً پي بردند كه اين فريز ها حتي در زمان نيوتون وجود داشته و نيوتون در واقع براي ذكر علتي قانع كننده براي آن ها درمانده بوده است . تمام مدارك جديد ، تجربي يا نظري به طور قطعي از نظريه ي ذره اي كنار گذاشته شد ، و تقريباً صدسال بعد از مرگ نيوتون ، نظريه ي موجي به دست ا.ژ.فرنل فرانسوي به چنان درجه اي از دقت رسيد كه به جاي آن كه رقيبي شكست خورده باشد ، به فرمانروايي بي منازع تبديل شد .

فرنل نظريه ي موجي نور را با چنان قدرت و ظرافتي تكامل داد كه هر تجربه ي ظريف و پيچيده اي كه تا آن موقع بازشناخته و انجام شده بود ، مي بايست توضيح خود را در آن بجويد . هنگامي كه استدلال بيشتري مبني بر خطا بودن نظريه ي ذره اي ضرورت پيدا كرد ، در آزمايش تعيين كننده ي ژ.ب.ل.فوكو فرانسوي ، كه بر مبناي آن سرعت نور عملاً در آب اندازه گيري شد ، يافته شد ؛ زيرا در همين جا بود كه اختلاف اين دو نظريه به طور قطعي آشكار شد ؛ نور در خلابا سرعت باورنكردني 186000مايل در ثانيه ( تقريباً 297600كيلومتر در ثانيه ) حركت مي كند . بنا بر نظريه ي نيوتون ، اين سرعت در آب حتي بايد بيشتر باشد . نظريه ي موجي تصريح مي كرد كه اين سرعت ( در آب ) كم تر است . علم مدتي دراز چشم انتظار كسي مانند فوكو باقي ماند تا رويه اي آزمايشي براي اندازه گيري اين سرعت هاي بسيار زياد طراحي كند : هنگامي كه اين آزمايش انجام شد ، نشان داد كه سرعت نور در آب درست همان مقدار كم تر از سرعت نور در هواست كه نظريه ي موجي ابراز داشته بود . ستاره ي نظريه ي ذره اي افول كرده بود ، و از آن پس نور جديدي در آسمان ها درخشيدن گرفت .
    
دلايل نظريه ي موجي از مدت ها پيش ترديد ناپذيربودند . اما ، اين نظريه هم خواهان دريافت حمايت قطعي تري بود . كوتاه زماني پس از فرنل ، در علوم كهن و تا حدودي هم راكد الكتريسيته و مغناطيس ، نوزايشي روي داد ، نوزايي چشمگيري در جهتhttp://www.lenjan.ir/Portals/0/Danestaniha/ZaminShenasi/bomb1.gif پژوهش هاي تجربي مايكل فاراده ي انگليسي ، كه كشف القاي الكترو مغناطيسي و اختراع دينام توسط او شالوده ي دستاورد هاي تكنولوژي الكتريكي امروزي را تشكيل داد .
    
فاراده از رياضيات سررشته ي چنداني نداشت . اگر كس ديگري جاي او بود ، در چنين حوزه اي كه رياضيات پيشرفته اي مي طلبيد ، در برابر موانعي كه از ميان برداشتن آن ها ناممكن به نظر مي رسيد ، متوقف و سرخورده مي شد . اما همين براي فاراده موهبتي محسوب مي شد ، زيرا او را مجبور مي كرد كه به تنهايي كار كند و به خاطر توضيح دادن نتايج تجربي در نزد خويش ، يك سيستم تصويري شخصي ابداع كند . اين سيستم ، با سادگي بسيار و در ظاهر صرفاً غير رياضي ، بر مبناي چيزي استوار بود كه فاراده آن را « لوله هاي نيرو » ناميده بود ، و اگرچه در ابتدا رياضي دانان حرفه اي آن زمان به نحوي او را به ريشخند گرفتند ، اين سيستم از جهاتي بر سيستم هاي خود آن ها برتري داشت . در نزد فاراده ، آهنربا توده ي معمولي ماده نبود بلكه يك اختاپوس عظيم با شكم آهني بود كه شاخك هاي حساس ، ناديدني و فراوان خود را در همه ي جهات تا دورترين حدود عالم مي گستراند . توسط همين شاخك هاي حساس بود كه فاراده ان ها را لوله هاي نيروي مغناطيسي ناميد ، و به همين علت بود كه آهنربا آهن را به سوي خودش مي كشيد . اين شاخك هاي حساس در نزد فاراده چيز هاي مهمي بودند ؛ واقعيت غايي همين ها بودند و نه خرده هاي ناچيز آهن .
    
فاراده با هر كشف تجربي مهر تأييد جديدي بر ايده هاي خود مي نشانيد . همه ي اين ها تا مدت ها فكر مي كردند لوله هاي نيروي او فاقد آن دقتي است كه يك نظريه ي رياضي طلب مي كند . سال ها بعد توجه ماكسول عميقاً به ايده هاي فاراده جلب شد .


    
نخستين گام ماكسول ترجمه ي ايده هاي ظاهراً پر راز و رمز فاراده به زبان رياضي آشنا تري بود . اين كار به خودي خود چيز كمي نبود ، اما هنگامي كه انجام شد ايده ي فاراده را به صورت يك جوهر تفكر رياضي نمايان كرد . يك مفهوم فيزيكي نوين مهم ، يعني ميدان ، كه بعداً شالوده ي نظريه ي نسبيت عام اينشتين را تشكيل داد ، از رهگذرhttp://t2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcTeR-Erpxx_TZNicnXe_wX2WoEavN8erUbzxQ-WfnyNh9MrZ4oBeA همين تلاش ها زاده شد . ميدان الكترو مغناطيسي شكل كم و بيش رياضي پالوده شده ي لوله هاي نيروي فاراده است . بايد ميدان الكترومغناطيسي را به صورت يك واقعيت فيزيكي نهايي بپنداريم ، يعني جمع بندي تمامي آن تنش ها و كشش هاي بي شماري بدانيم كه وقتي آهنربايي آهني را مي ربايد ، وقتي دينامي جريان الكتريكي پديد مي آورد ، وقتي قطاري برقي حركت مي كند ، سرانجام وقتي راديويي صداي ما را به سراسر جهان مي رساند ، مي توانيم آثارشان را مشاهده كنيم . محمل همه جا حاضر اين كشش ها اتر ناميده شده است ، اما وظيفه ي حفظ تمايزي دقيق ميان اتر جديد و اتر نور رساني كه نظريه ي موجي نور آن را طلب مي كرد ، به اتر الكترومغناطيسي محول شد .
    
ماكسول تنها به اين مطلب بسنده نكرد كه ايده هاي فاراده را به زبان رياضي برگرداند ، بلكه در راه تكامل دادن پيامد هاي اين نظريه و گسترش قلمرو آن ، به تلاش خود ادامه داد . او خيلي زود به تناقض رسيد ، ظاهراً ، همه چيز با نظريه نمي خواند ، اما يافتن چاره ي كار هم آسان نبود . دانشمندان گوناگون ، و از آن ميان خود ماكسول ، به جست و جوي چاره برخاستند . نظريه ي الكتريسيته و مغناطيس هم اكنون چنان پالوده شده و به زبان رياضي در آمده بود كه وقتي ماكسول به كمك شهودي ناب و برپايه ي شباهت هاي بسيار نامطمئن به چاره جويي برخاست ، مجموعه ي معادلاتي را پيشنهاد كرد كه با معادلات پيشين فقط در شكل ظاهر جزئي اختلاف داشتند . اما اين معادلات جديد نه تنها تناقض را از ميان برداشتند ، بلكه مفهوم مهم و جديدي نيز ارائه كردند . بنا بر اين معادلات ، بايد چيز هايي مانند امواج الكترومغناطيسي وجود داشته باشند ، كه با سرعت نور حركت كنند و تمام خواص فيزيكي عمده ي شناخته شده ي ديگر نور را داشته باشند . در واقع  ، اين امواج بايد همان چيزي باشند كه در راستاي توضيح همه ي مطالب شناخته شده درباره ي نور ، پيشنهاد شده بودند . وقتي معلوم شد كه جزئيات پيچيده ي نظريه هاي تابناك فرنل بدون هيچ استثنايي در دل معادلات الكترومغناطيسي جديد جاي مي گيرند ، همساني امواج لكترومغناطيسي با امواج نور ، و به اعتبار آن همانندي دو پديده اي كه دانشمندان در راه متمايز كردن آن ها رنج بسياري كشيده بودند ، ديگر اجتناب ناپذير به نظر مي رسيد .
    
پيش از آن كه اين نظريه پذيرفته شود ، ضرورت ايجاب مي كرد كه امواج الكترومغناطيسي فرضي ماكسول به ياري الكتريسيته در آزمايشگاه توليد شوند . معلوم شد كه اين كار مشكل است ، اما اين اشكال در توليد آن ها چندان نبود كه در پي بردن به اين كه آيا اصولاً توليد شده اند يا خير . با گذشت سال ها عدم موفقيت در آشكارسازي اين امواج ، ابراز ترديد نسبت به اعتبار ايده هاي ماكسول ، از سوي فيزيك دانان آغاز شد . اين نكته كه نظريه ي ماكسول بر روي كاغذ تا چه حد جالب است اهميت چنداني نداشت ؛ تا امواج الكترومغناطيسي را عملاً در آزمايشگاه آشكار سازي نمي كردند و خواصشان بررسي نمي شد ، در نهايت نمي توانستند آن را چيزي بيشتر از فرضيه اي بدانند كه بسيار جالب و نسبتاً هم مهم است .
  
ماكسول زنده نماند تا شاهد تأييد تجربي نظريه ي خود باشد .

 

  در آزمايشگاهي كاملاً تاريك ، ماشيني الكتريكي قرار گرفته است و روي آن دو كره يhttp://historiek.net/images/stories/personen/heinrich-hertz-bollen.jpg فلزي سوار شده است . اين همان ماشين متعارف ايجاد جرقه هاي الكتريكي است كه زائده اي كوچك هم بر آن اضافه شده است . دو صفحه ي فلزي با ميله هاي رساناي باريكي به اين كره ها متصل شده اند .
در روي ميز ديگر ، حلقه ي ساده ي تقريباً از سيمي سخت و محكم بر پايه اي عايق سوار شده است . از نظر آزمايشگر شكاف كوچكي كه در اين حلقه است چزء اصلي دستگاه به شمار مي آيد . اگر درست حدس زده باشد ، در همين جا ست كه راز از پرده بيرون خواهد افتاد .
همه چيز آماده است ، آزمايشگر كليدي را وصل مي كند تا جرقه ها با سر و صدا بين دو كره رد و بدل شوند . او از جرقه ها روي بر مي گرداند و مدتي منتظر مي ماند تا چشمش به تاريكي عادت كند . آيا اين كه او مي بيند شكاف حلقه از فروغ ضعيفي پر شده است حقيقت دارد يا تصوري بيش نيست ؟ پاسخ دادن به اين پرسش آسان نيست . ممكن است فقط بازتاب نوري باشد . به آرامي پيچي را كه دو سر حلقه را به هم نزديك مي كند مي چرخاند . با باريك تر شدن شكاف ، فروغ درخشان تر مي شود . باز هم دوسر حلقه را به هم نزديك تر مي كند تا سرانجام تقريباً با هم تماس پيدا مي كنند . حال ديگر ترديدي باقي نمانده است .
به همين سادگي بود كه آدمي براي نخستين بار زيركانه به وجود سيگنال راديويي پي برد .
اين واقعه در سال 1887 روي داد و آزمايشگر ، يك فيزيكدان برجسته ي آلماني بود به نام هاينريش هرتز .
ارزش اقتصادي اين كشف بي اندازه بود . پس چرا انسان قابلي چون هرتز امتياز هاي بهره برداري از آن را براي ماركوني واگذاشت ؟
چيزي كه هرتز را به انجام آزمايش هاي دوران سازش واداشت ، به هيچ روي فكر ابداع چيزي عملي چون تلگراف راديويي ( تلگراف بي سيم ) نبود . شايد تلگراف راديويي هم مهم ترين حاصل اين آزمايش ها به شمار نمي رفت . هرتز سدي را مي شكست كه مدتي مديد دانشمندان را از پيشرفت بازداشته بود : آزمون درستي نظريه اي رياضي كه به نور ، الكتريسيته و مغناطيس مربوط مي شد و سه سال پيش تر از سوي جيمز كلرك ماكسول ، فيزيكدان اسكاتلندي ، مطرح شده بود .

جرقه هاي ضعيفي كه از شكاف ساده ي حلقه ي هرتز مي گذشتند فقط نمايانگر اين واقعيت بودند كه آشفتگي هاي الكترومغناطيسي ، عرض آزمايشگاه را طي كرده اند . اثبات موج بودن اين آشفتگي ها پژوهش هاي دقيقي را مي طلبيد . هرتز با جا به جا كردن حلقه ي خود و مشاهده ي چگونگي تغيير شدت جرقه ها ، رفتار اين آشفتگي ها را به دقت مورد بررسي قرار داد . انجام اين كار با وجود جرقه هايي تا آن حد ضعيف كار ساده اي نبود ؛ با همه ي اين ها هرتز با وسايلي بسيار ابتداعي و ناقص ثابت كرد كه اين آشفتگي ها بازتابش ، شكست ، و ساير ويژگي هاي موج گونه را نشان مي دهد ؛ ضمناً طول موج آن ها را نيز اندازه گرفت . اندازه گيري هاي بعدي نشان داد كه آن ها با سرعت نور حركت مي كنند ؛ به اين ترتيب ترديدهاي بيهوده اي را كه نسبت به رفتار آن ها مطابق پيش گويي ماكسول و شباهت بنيانيشان با امواج نوري وجود داشت ، از ميان برداشت

با اين وجود ، هرتز در سال 1887 ، در همان آزمايش هايي كه وجود امواج ماكسول را تأييد كرد ، از روي دادِ شگفتي نيز خبر داده بود . اين روي داد از نظر او چنان كم اهميت بود كه به زحمت به تفسيرش مي ارزيد : وقتي كه نور از جرقه هاي درخشان دستگاه هاي انتقال دهنده ي او به دو سر باز حلقه اش مي تابيد ، جرقه هاي كم سو در آن شكاف با سهولت بيشتري پديد مي آمد.
در سال 1887 هرتز به اين واقعيت شگفت پي برده بود كه وقتي نور فرابنفش بر دستگاه هاي او مي تابد ، ايجاد جرقه ها نسبتاً آسان تر است .
او نمي دانست كه يكي از روشن ترين و بي واسطه ترين شواهدي كه بر وجود كوانتوم دلالت مي كند ، و در حال حاضر هم چنين است ، در همان دريافت او نهفته است . جهان هنوز آمادگي نداشت كه چنين موهبت گران قدري را دريابد و پاس دارد . براي بازشناسي كوانتوم تا پايان قرن انتظار كشيدند ، و با آغاز قرن جديد ، اين بازشناخت از سويي كاملاً متفاوت ميسر شده .

 

کوانتم - قسمت اول

این داستان سرگذشت روند انقلابی ، پر تلاطم است . سرگذشت فروپاشی و انقراض شعور مطلق انگار بشر خیره سر است که سالیان دراز بر حوزه ای محدود فرمان رانده بود ، و نابودی اش را از پیش در تناقض درونی اش رقم زده بود . و اکنون نور دانایی به سوی اش می تابد تا در درخشش آن به آینده سفر بی بازگشت را آغاز کند .

داستان از زمانی شروع می شود که میمون از درخت پایین آمد و خود را انسان نامید . از همان ابتدا سودای سروری بر تمام دنیا را در سر می پروراند .اما چگونه ، ناچار از پای درخت دور شد تا دنیا را فتح کند اما پس از گذشت 130 هزار سال نه تنها فاتح نشد بلکه درختش را گم کرد .

یونانیان باستان شاید اولین گروه از انسانها بودند که به شکلی منظم و علمی دنیا را بررسی کردند . می توان نخستین علم فیزیک را به 600 سال پیش از میلاد نسبت داد آنجایی که دانشمندان آن عهد خود را در مرکز جهان تصور می کردند .

یکی از بزرگترین چالش های علم بشر مساله نور و دیدن است که حکمای عبرانی کار را برای خود آسان کردند ؛ آنان با ادای اینکه : « و خداوند گفت نور باشد ؛ و نور شد » از کنار مساله گذشتند . اما این یونانیان بودند که با بینش علمی بی نظیر خود در باره ی نور به کاوش علمی پرداختند .آنان درك كردند كه بايد چيزي وجود داشته باشد كه در فاصله ي ميان چشمان ما ، چيز هايي كه مي بينيم ، و چراغ هايي كه آن ها را مي افروزند ، پلي ارتباطي برقرار كند . تمايز ميان صرف قدرت ديدن ، و نور عيني تمايزي مهم است ، درست مانند تمايزي احساسي كه از اصابت سنگ به آدمي دست مي دهد و خود سنگ كه فضا را مي پيمايد تا به هدف اصابت كند .نظریه پردازان دست به کار شدند و در ابتدای مسیر علم به راه افتادند . يكي از اين نظريه ها مي گفت نور چيزي است كه مانند آبي كه از مجرايي تنگ بيرون مي آيد ، از چشم ها جريان پيدا مي كند . بر پايه ي اين ايده ، وقتي يك شيء را مي بينيم كه اين جريان نور را به سويش متوجه كنيم تا با آن برخورد كند ؛ همان طور كه مثلاً يك نابينا با پيش بردن دست ها و لمس كردن چيزي ، آن چيز را « مي بيند « اين نظريه اين نكته را توضيح مي دهد كه هرچيز را تنها هنگامي مي بينيم كه روبه رويمان باشد ، و نيز اين كه با چشمان بسته نمي توانيم ببينيم ؛ اما نمي تواند توضيح دهد كه مثلاً چرا در تاريكي نمي توانيم ببينيم . در گيرودار پاسخ گويي به اين ايراد ها ، افلاطون نظريه اي پرداخت كه بي گمان ، در فراواني ساز و كارهاي زائد ، بي همتاست . او برهم كنشي سه گانه ميان سه جريان مختلف قائل بود ، يكي از چشمان ، يكي از آن چه ديده مي شود ، و يكي از چراغي كه آن را روشن مي كند !در این دوران دانشمندان یونانی هنرمندانه در فلسفه ي طبيعي پیش می رفتند . افلاطون از خميدگي ظاهري اجسام در حاليكه كه بخشي از آن در آب فرو رفته، سخن گفته است. اقليدس انتشار مستقيم نور و قانون بازتابش آن را بيان كرده است.ارشميدس از خواص آينه ها سخن گفته است. هرون نيز به تشريح خواص آينه ها پرداخته و مسائلي راجع به ساختن آينه ها با خواص معين را بيان كرده است. وي حتي طرز ساختن آينه هايي را كه بوسيله آن شخص بتواند پشت سر خود را ببيند، و يا وارونه ديده شود ارائه كرده است. همچنين هرون به تشريح اين امر پرداخته كه نور كوتاهترين مسير بين دو نفطه را مي پيمايد. بطلميوس شكست نور را مورد بررسي قرار داد و به اندازه گيري زاويه تابش و باز تابش همت گماشت. وی الگویی را برای کیهان شناخته شده روزگار خود که همان سامانه خورشیدی ماست ارائه کرد که در آن زمین در مرکز گیتی قرار داشت و خورشید و ماه و بقیهٔ سیارات بدورش می‌چرخید.

اما با چنین آغاز باشکوه ، یونانیان از مسیر خود منحرف شدند و سرانجام به بن بست علمی و فلسفی رسیدند . يونانيان دانشي را كه با زندگي روزمره ارتباط داشت كم ارزش مي شمردند. ولي در رياضيات موفقيت چشمگيري كسب كردند. رياضياتي كه به اعتقاد آنان بر اساس يك سري اصول بديهي شكل گرفته بود و ساير قضايا را بوسيله منطق قياسي استنتاج مي كردند. يونانيان چنان دلباخته ي آن شدند كه قياس را تنها وسيله ي معتبر كسب دانش مي پنداشتند. اما مي دانستند. كه قياس براي پاسخگويي به برخي از پرسش ها كافي نيست. مثلاً فاصله دو شهر را بوسيله قياس نمي توانستند به دست آورند، بلكه بايد اندازه گيري مي كردند. هرگاه كه لازم بود، طبيعت را مشاهده مي كرند، ولي اين امر با رقبت انجام نمي گرفت. در هيچ جا ثبت نشده كه ارسطو دو سنگ ناهم وزن را بسوي زمين رها كرده باشد تا نظر خود را بيازمايد. آزمايش كردن به نظر يونانيان كاري بيهوده و معارض با زيبايي قياس خالص بود و از ارزش آن مي كاست.
اعتقاد به ارزش قياس كه بر بديهيات پايه گذاري شده بود، سرانجام به لبه پرتگاهي رسيد كه راهي براي عبور نداشت. كشفيات بيشتري براي رياضيات و فيزيك مطرح نبود. همه را به اين راضي مي كردند كه بگويند ارسطو چنين گفته است و يا اقليدس گفته است. بنابراين دستگاه زمين مركزي بطلميوس توام با نظريه هاي فيزيكي ارسطو كه اكثراً با تناقض همراه بود، براي توجيه جهان كافي مي پنداشتند.

دانشمندان اسلامي نيز كه دست آوردهاي علمي يونانيان را در طول قرون وسطي حفظ كردند، و داراي كشفيات مهمي نيز مي باشند، نتوانستند بگونه اي منسجم عمل كنند.

سرانجام متفكران رنسانس در برابر نظريه هاي قديم فلسفه ي طبيعي كه ديگر قانع كننده نبود، چشم انداز جديدي گشودند...

معما

امروز داشتم یه مطلب درباره ی سرگذشت کوانتم می خوندم که یهو خواهرم اومد یه معما طرح کرد . نمی دونم که از کجا اینو شنیده بود اما هرچی فکر کردم نتونستم جواب بدم

حالا شما یه کمکی بکنین شاید منم یه چیزی حالیم شد :

سه نفر برای خرید یک ساعت ، نفری 10000 تومن پول رو هم میذارن ( جمعا 30000 تومن ) . میرن مغازه ساعت فروشی یه ساعت میخرن . وقتی از مغازه بیرون میان ساعت فروش به شاگردش میگه قیمت ساعت 25000 تومن بوده برو 5000 تومن بهشون پس بده . شاگرد مغازه 2000 تومن برای خودش برمیداره و 3000 تومن بهشون پس میده یعنی اون سه نفر برای ساعت نفری 9000 تومن پرداخت کردن که جمعش میشه 27000 تومن !!! با 2000 تومنی که شاگرد مغازه کف رفته جمعا میشه 29000 تومن !!!!!!!!

1000 تومن دیگه چی میشه ؟؟؟؟؟؟

چگونه « جهان حقیقی » افسانه از کار در آمد

داستان یک خطا

 

1 . جهان ِ حقیقی دست یافتنی ست برای مرد فرزانه ، مرد ِ پرهیزگار ، مرد ِ با فضیلت _ همان است که به سر می برد : او همان است .

( کهن ترین صورت ] این [ ایده ؛ ایده ای کم و بیش زیرکانه ، ساده ، باور پذیر . باز نویس ِ « من افلاطون، حقیقت ام » . )

2 . جهان حقیقی اکنون دست نیافتنی ست ، اما نوید ِ دست یابی به آن را به فرزانگان و پرهیزگاران و فضیلت مندان ( به « گناه کار توبه کار » ) داده اند .

(پیشرفت ِ ایده : ایده ای تردستانه تر، موذیانه تر ، درنیافتنی تر _ می شود زن1 ، می شود مسیحی . . . )

3 . جهان حقیقی نه دست یافتنی ست ، نه اثبات پذیر ، نه نوید دادنی ؛ اما اندیشیدن به آن به خودی ِ خود مایه ی آرامش است ، وظیفه است ، دستور2 است .

(خورشید ِ  کهن همچنان در زمینه است ، اما ورای ِ مِه و شک ؛ ایده برین3  شده است ، رنگ پریده ، نوردیک4 ، کونیگسبرگی5 . )

4 . جهان ِ حقیقی __ دست نیافتنی ست ؟ پس هیچ راهی به آن نیست . و از آنجا که دست نیافتنی ست ، شناختنی هم نیست . در نتیجه ، نه آرامش بخش است ، نه رهایی بخش ، نه وظیفه آفرین : چیز نا شناخته چگونه وظیفه آفرین تواند بود ؟ . . .

( هوای گرگ -و- میش . نخستین خمیازه ی ِ عقل . خروس خوان ِ پوزتیویسم . )

5 . « جهان ِ حقیقی » __ ایده ای که نه دیگر به کار می آید و نه دیگر وظیفه آفرین است __ ایده ای بیهوده ، بی کاره ؛ در نتیجه ، ایده ای رد شده : باید از شرّ- اش رها شد !

( روز روشن ؛ چاشتگاه ؛ بازگشت ِ عقل ِ سلیم 6 و سرزندگی ؛ سرخی شرم به گونه ی ِ افلاطون ، وَلوَله ی ِ تمامی ِ جان های آزاده .7 )

6 . از دست ِ جهان ِ حقیقی آزاد شدیم . دیگر کدام جهان مانده است ؟ ناگزیر جهان ِ نمود ؟ . . . اما نه ! با آزاد شدن از دست ِ جهان ِ حقیقی از دست ِ جهان ِ نمود نیز آزاد شده ایم ! ] دیگر جهانی جز همین جهان نمانده است . [

( نیمروز : دَم ِ کوتاه ترین سایه ؛ پایان دراز ترین خطا ؛ اوج ِ بشریت ؛ سر آغاز ِ زرتشت8 . )

 

____________________________

] غروب بت ها – فردریش نیچه  - ترجمه داریوش آشوری[

______________________________________

 

1)      نیچه این جا نیز با جنسیت دستوری واژه ی Idee در زبان آلمانی بازی می کند که مونث است .

2)      واژه ی « دستور » اشاره ای ست به « دستور ِ مطلق ِ » (Kategorischer Imperativ) کانت که اساس ِ حکمت ِ اخلاقی ِ اوست : « بر آن حکمی رفتار کن که بخواهی قانون ِ جهان شود ».

3)      Sublime / sublime

4)      Nordisch / Nordic ، اشاره به شمال آلمان و اسکاندیناوی ست که منطقه ی ِ سرد و کم آفتاب است .

5)      Königsbergisch / Konigsbergian ، منسوب به Könisgberg ، شهری که کانت در آن می زیست .

6)      Bon sens

7)      Freien Geister / Free Spirits ،کسانی که خود را از بند پیشداوری های ِ پیشین ِ فلسفی آزاد کرده اند « آزاده جانی » ، از مفهوم های مهمی ست که نیچه به آن می پردازد . زیر تیتر کتاب ِ     « بشری ، بس – بسیار بشری »  ، « کتابی برای ِ جان های ِ آزاده » است . همچنین عنوان بخش دوم ِ « فراسوی نیک و بد » ، « در باره ی ِ جان ِ آزاده » است  .

8)      در باب ِ « نیمروز : دَم ِ کوتاه ترین سایه » نک : « چنین گفت زرتشت » بخش چهارم                « به نیمروز » و « نشانه » .

در میان راه

امروز بعد از مدت ها اومدم و رفتم یه دوری هم تو وبلاگ بروبچ زدم . وقتی رفتم ببینم «جمام» چه خبره  دیدم اسی خفن منو با اسم «آشه» لینک کرده اعصابم خراب شد باخودم گفتم دیگه باید یه اسمی برای وبلاگم بذارم

خیلی  حال نداشتم فکر کنم ، چند وقت پیش بود که این شعر رو خونده بودم

خلاصه همین اسم به اتفاق آرا تصویب شد : 

« در میان راه »

...  در میان راه

دیدار می کنیم

حقیقت را

آزادی را

خود را 

در میان راه

می بالد و به بار می نشیند

دوستی یی که توان مان می دهد ...

دیالکتیک چیست؟

دیالکتیک  در لغت به معنای گفت و گو و مکالمه است اما در مفهوم چیز دیگری است. دیالکتیک به معنای در حرکت بودن و تغییرات مداوم است و آن چیزی است که در برابر متافزیک که تفکری ساکن و بی تحرک است قرار می گیرد. در متافیزیک حرکت جهان را حرکتی دایره وار می دانند که به نقطه آغازین خود باز می گردد اما در دیالکتیک حرکت جهان را حرکتی مارپیچی و رو به جلو فرض می کنند.

دیالکتیک در یونان باستان نیز ریشه داشته است. هراکلیت دانشمند یونانی عقیده داشت که در یک رودخانه دوبار نمی توان شنا کرد چون نه آن رودخانه همان رودخانه پیشین است و نه آن آدم همان آدم. به گفته اردلان عطاپور در کتاب مو لای درز فلسفه او این اندیشه را 2500 سال پیش از موعد اعلام داشت و به این خاطر در آن زمان به هیچ وجه مورد قبول واقع نگردید.

اما هگل فیلسوف آلمانی  آن را پیرایش کرد و به نام خود به ثبت رساند.

دیالکتیک مشتمل بر 3 اصل می باشد. تغییر، اثر متقابل و تضاد.

در دیالکتیک همه اشیا در حال تغییر می باشند، اشیا بر هم اثر متقابل می گذارند و تضادی درونی بین تز و آنتی تز در درون هر چیز برقرار است که سرانجام به تولید پدیده ای جدید (سنتز) منتهی می شود.

کارل مارکس که بانی مکتب مارکسیسم است با افزودن دیالکتیک بر ماتریالیسم فلسفه خود را شکل داد و تفکر خود را که از پیروان مکتب سوسیالیسم بود سوسیالیسم علمی خواند و پیشینیان سوسیالیست خود را تخیلی نامید. پیش از  او کسانی مانند توماس مور و پرودون داعیه دار سوسیالیسم بودند اما مارکس معتقد بود که آنها به دلیل حذف فاکتور مهمی مانند دیالکتیک بر خطا بوده اند. او معتقد بود که ماتریالیستهای پیش از او نیز به همین دلیل دچار روزمرگی شده بودند.


منبع : http://jelvei-digar.blogfa.com/post-80.aspx

ارابه ها

ارابه هائی از آن سوی جهان آمده اند
بی غوغای آهن ها
که گوش های زمان ما را انباشته است .

ارابه هائی از آن سوی زمان آمده اند .
***
گرسنگان از جای بر نخواستند
چرا که از بار ارابه ها عطر نان گرم بر نمی خاست

برهنگان از جای بر نخاستند
چرا که از بار ارابه ها خش خش جامه هائی برنمی خاست

زندانیان از جای برنخاستند
چرا که محموله ارابه ها نه دار بود نه آزادی

مردگان از جای برنخاستند
چرا که امید نمی رفت تا فرشتگانی رانندگان ارابه ها باشند .
***
ارابه هائی از آن سوی زمان آمده اند
بی غوغای آهن ها
که گوش های زمان ما را انباشته است .

ارابه هائی از آن سوی زمان آمده اند

بی آن که امیدی با خود آورده باشند

.                                            < شاملو >


کودکستان

چقدر زود گذشت

چیز زیادی یام نمیاد اما همین عکس برام دنیایی حرف داره

کودکستان مدرسه ی طالقانی اون کلاس دم در مدرسه

خانوم منصوری معلم کودکستانم  خنده ش هنوز یادمه

بازیهای تو کلاس ، نقاشی و شعر و کاردستی و ...

یادم اون وقتا بابام منو با دوچرخه می برد مدرسه

اون دوچرخه هنوزم هست ، هنوزم میشه سوارش شد حتما ایندفه که رفتم خونه یه دوری باهاش تو خیابون میزنم

اون وقتا خیلی خوب بود ، هیچ وقت دیگه تکرار نشد تمام دوران مدرسه برام مثل یه کابوس بود . همیشه از مدرسه نفرت داشتم و دارم.

دوباره بچه شدم

ای کاش هیچ وقت بزرگ نمی شدم

شست باران بهاران هر چه هر جا بود
یک شب پاک اهورایی
بود و پیدا بود
بر بلندی همگنان خاموش
گرد هم بودند
لیک پنداری
هر کسی با خویش تنها بود . . .

                                                                 مهدی اخوان ثالث

راست گفتی که شنا بلدی

 

 

این روزا گاهی فکر می کنم که نیستم ، شاید از اول هم نبودم .

نکنه که نباشم !


دارم به این نتیجه می رسم که واقعا تو شنا بلدی .


به این نتیجه هم رسیدم که من شنا بلد نیستم .


اصلا دوست ندارم که یاد بگیرم ، از تمرین شنا هم متنفرم .

شاید هیچ وقت شنا نکنم .

تو چه حسی داری وقتی داری ا ز شنا کردن لذت میبری و یکی جلوی چشمت دست و پا می زنه .


نکنه واقعا دارم دست و پا میزنم !؟!


اگه دوستایی نمی بودن که  اس ام اسی چیزی بدن

یا مهدی نمی بود که ازم بپرسه : کارگاه چه خبر ، چارچوبا رو نصب کردی ، لوله کش گرفتی ( اوه ! لوله کش رو یادم رفت )

یا یه عده مفت خور ، که دنبال یکی میگردن که کارشونو راه بندازه و اسمشو میزارن رفاقت

یا پدر و مادری که که به چشم روبات به آدم نگاه می کنن شایدم مجسمه . . .

مطمئن میشدم که نیستم

 

 باز خوبه که هستم !

 

« اما تنهایی تو را روزی به ستوه آورد . روزی غرورت پشت خم کند و دلیریت دندان بر هم ساید . روزی فریاد کنی که « من تنهایم » .

 روزی دیگر بلندی خویش را نبینی و پستی خویش را فرا چشم بینی . روزی بلندپایگی ات شبح وار تو را به هراس افکند . روزی فریاد کنی که « همه چیز دروغ است ! » .

 هستند احساس هایی که در پی کشتن گوشه نشین اند و اگر کامروا نشوند خود باید کشته شوند! اما ، دست به جنایت توانی زد ؟ »- نیچه -