بانــــوی بی قرار

دوستـــم داشته باش اندکی ولی طولانی!

بانــــوی بی قرار

دوستـــم داشته باش اندکی ولی طولانی!

ارثیه ما.....

سلام خوبین؟من که اصلاحالم خوب نیست چون امروزساعت۱۰ قراریه اتفاقی مهم توزندگیم بیفته ازدیدگاه بعضی یااین اتفاق خوب نیست ولی دربدترین شرایط این بهترین راه حله واسم دعاکنید....دیشب یه لحظه دیدیم سالنامه امسالم تواتاق ولی توش هیچی ننوشته بودم .فقط یه عکس .یه برگ ازمایش بایه ورق مچاله شده توش بودکه این متن وتوش نوشته بودم من که خیلی خوشم اومدنمیدونم نویسندش کیه ولی خیلی واسم جالب بوددوست داشم شماهم بخونین ونظرتونوبنویسین... 

  

زندگی ماتکه استخوانی بودکه کنیزک آش پزخانه به توله سگی بخشیدوازمیان رشته های پی وچربی ای به روی ان ماسیده بود.کرم های ریزوچاقی به بیرون می لولیدن. 

ان گاه مازوزه ای کوتاه وخسته سردادیم وزبان برآن کشیدیم وتلخی وتعفن آن رالحظه لحظه فرودادیم. 

ای کاش ماده.رحمی پربارنبودکه ازهرگوشه اش من ی زاده شود. 

ای کاش معیارزنده بودن رشدسلول های جسم نبود. 

ایکاش نر.به جای مرز.آزادی راآموخته بودتازندگی .به ما.به ارث می رسید. 

تاتوله های امروزمی دانستندرهایی چیست.فریادچیست.زبان چیست.زنده بودن چیست!!

قبل ازمرگ هزاران بارمرده بود.

 

ایستاده می نشست و
قدم زنان می خفت و
نشسته می دوید و
نعره زنان لال می شدو
مناجات کنان کفر می گفت و
عاشقانه کین می ورزید و
وفادارانه خیانت می کردو
سخاوتمندانه خست می ورزیدو
عادلانه ظلم می کرد و
خودکامانه مدارا ...


قبل از مرگ
                 هزاران بار مرده بود.

 

 

فقط یه جمله یا یه حرف....

 

سلام این دفعه نه میخوام شعرنه مطلب غمگین بنویسم نه درودل کنم   

 

امروزظهریکی ازدوستام بهم یه اس ام اس داد که به نظرم جالب بودشاید واسه شماها یه  جورای قدیمی باشه ولی دوست داشتم جوابتون درمورد این سوال بدونم البته اگه فضولی نباشه ..

 

  

 

         

اگه یه  تابلو توی اسمون  بود و باید یه جمله یا یه حرف توی اون تابلو مینوشتید که همه اونور میخوندن چی بود(هرچی دوست داشتین توش بنویسین مهم نیست)؟؟؟؟؟!!!! 

 

خ------------------------- 

ح----------------------------------- 

ت---------------------------------------------- 

خ--------------------------------------------------------------

مترسک

زمستان بود

مترسک به گورستان رفت
تن نحیفش را در گور خالی جا ی داد.
به آسمان نگریست
به آرامی خفت
خواب عروسکی را دید که برای بردنش آمده بود.

 

 

...گور خالی بود

 

 

باد می وزید... 

 

 

 

خونبها

هرکه مراطلب کندمرامی یابد هرکه مرایافت مرا میشناسدوهرکه مراشناخت  

مرادوست می داردوهرکه مرادوست داشت عاشق من می شودوهرکه عاشق  

 

من شدمن عاشق او می شوم وهرکه من عاشقش بشوم اورامی کشم  

 

وکسیکه اورابکشم برمن خونبهایش واجب است وکسیکه دیه اش برمن واجب  

 

شدپس خودخونبهای اومی شم...... 

 

 

 

من شنابلدنیستم.

خویش را گریسته ام 
    

  عشق را گریسته ام    

  عدل را گریسته ام   

  عقل را گریسته ام  

  جهل را گریسته ام 

   خلق را گریسته ام 

   فقر را گریسته ام  

  رهایی را گریسته ام    

  تو را گریسته ام

    نجاتم بده

 

    من شنا بلد نیستم.