بانــــوی بی قرار

دوستـــم داشته باش اندکی ولی طولانی!

بانــــوی بی قرار

دوستـــم داشته باش اندکی ولی طولانی!

وصیت نامه حسین پناهی

قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.

بعد از مرگم، انگشت‌های مرا به رایگان در اختیار اداره انگشت‌نگاری قرار دهید...


به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!


ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک ‌کاری کنند.


عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب کیدا ممنوع است.


بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.


کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!


مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند.


روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست.


دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید!


کسانی که زیر تابوت مرا می‌گیرند، باید هم قد باشند.


شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید.


گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد.


در مجلس ختم من گاز اشک‌آور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.


از اینکه نمی‌توانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش می
طلبم 


احتمالازندگی زیباست!!!!

احتمالازندگی زیباست!!!! 

چون جنین نارسی؛این را 

درمیان گورتنگی 

که شبش باروزیکسان است- 

روزی که به دنیابیاید 

کشف خواهدکرد!!!  

رنگ زندگی

اینجا

نیازهایت همه زور است

رابطه ای گنگ

چه میان سیاه چالهای سرد و نمناک

یا

میان توده ای از فوران های مذاب

اینجا

همه چیز زورکیست

دیگر

مردنت با تولد دوباره

فرقی ندارد!!!

و کلونیی از

انسانهایی که

موش های آزمایشگاهی شدند 

زندگی بی ارزش.....

اینجا

زندگی جهنم است

و جهنم

همان زندگی

و زندگی دروغ

مکر و حیله است

اینجا زندگی

همان درد است

و درد

همان دوزخ

بدون آتش

و فرشته هایی شر

بدون گرزهای جهنمی

اینجا

همان جاست

با انسان های دوزخی

و فرشته های کوچک زمینی

همان دوزخیان زندگی

اینجا

زندگی

همان مفهوم پوچی هاست

همان درد/ زندگی

جهنم زمین است این زندگی

 

شهرمردگان!

 

شهری غرق در تاریکی

پر از اجسادی متحرک

بدون شوق به زندگی و زنده بودن

و اجسادی که جان دارند 

با حسی جهنمی

   و ارواحی

پر از تشویش

سراسر التماس بی ارزش

و لحظه های بی بازگشت

برای آسایش

و کمبودی که حس میشد

و آن روح بدون نام

و شاید

مُرده ای

       در شهر تاریک میان گورستان

بدون سنگ قبری

با کلاس و شیک 

و روحی که با جسم اش

می سازد قصری در این میان 

چه زیباتر، راحت تر ؟!!

ارواحی

که می رقصند با شیطان

آنگاه

روح خبیثه من 

خواهد رقصید

ودستانمان که هنوزازخاک جامانده است

شایدما مرده ایم....... 

نفرت..................

 

از خودم 

ازتو

از زندگی

از همه بیزارم

و هر شب

کنار پنجره ای رو به تو

خاطرات تلخ گذشته ام را

ورق میزنم

و به دنبال بی ارزش ترین لحظه هایم

به دنبال بی وجودی دنیایی مجازی

که نامش عشق  

و شاید عشق

و شاید عشق

از خودم

از تو

از زندگی

بیزارم

در کنار سیاهی شبی

اندوه ناک تر از پیداش شیطان

سکوت را به تمسخره میگیرم

و از تو

از عشق

از معشوق ترین عاشق  

اسمم را خط میزنم

و جاودانه راهم را

به ابدیت دنبال میکنم

ابدیت

و آغاز نفرت

نفرتی زیباتر از عشق

زیباتر از تو

زیباتر از زیباترین زیباها

و راهم را میان تاریک ترین نقطه هستی

میان دردناکترین ثانیه هایم

میان انسان هایی

نه

میان شرمبار ترین پدیده خلقت

ادامه میدم

و زجه های قلب شکسته ام را

به انتقام فرا میخوانم

از تو

از خودم

از این همه تکرار زندگیه پر از تکرار

از شوم ترین اختراع خدا بیزارم.........